61
غزل شمارهٔ ۱۹۱۹
هر چند چشم مست تو هشیار عالم است
با بوالهوس شراب مخور، کار عالم است
از درد عشق، روی به خوناب شسته ای است
هر گل که در سراسر گلزار عالم است
دیوانه ای که چشم غزالش پلنگ بود
امروز رام کوچه و بازار عالم است
در راه دل، پیاده دنبال مانده ای است
هر چند عقل، قافله سالار عالم است
جز عارفی که از خودی آزاد گشته است
هر کس که هست صورت دیوار عالم است
بر هر دلی که خواب گران پرده دار شد
در آرزوی دولت بیدار عالم است
بر خود زبان آتش سوزان کند دراز
چون خار هر که در پی آزار عالم است
در چشم عارفان جهان ابر رحمتی است
این غفلتی که پرده زنگار عالم است
از قید سنگ می شود آخر شرر خلاص
رحم است بر کسی که گرفتار عالم است
داند به سیم قلب گران ماه مصر را
آن پاک دیده ای که خریدار عالم است
از ره مرو که دیده شیر حوادث است
گر روشنایی به شب تار عالم است
لب تشنه ای است کآب نمی داند از سراب
بیچاره ای که واله رخسار عالم است
صائب مرا به خواب نخواهد گذاشتن
بیدار دولتی که نگهدار عالم است