121
غزل شمارهٔ ۱۸۸۹
آزادگی به سلطنت جم برابرست
دست ز کار رفته به خاتم برابرست
گردی است خط یار که چون خاک کربلا
در منزلت به خون دو عالم برابرست
بیکس نواز باش که هر طفل بی پدر
در منزلت به عیسی مریم برابرست
هر حلقه ای که نیست در او ذکر حق بلند
در چشم ما به حلقه ماتم برابرست
ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم
بخل بجا به همت حاتم برابرست
ما همچو غنچه از دل پر خون خویشتن
داریم گوشه ای که با عالم برابرست
دلهای داغدار بود کعبه امید
شورابه سرشک به زمزم برابرست
نقد حیات در گره غنچه بسته است
عمر گل شکفته به شبنم برابرست
چون سرو تازه روی نباشد تمام عمر؟
بی حاصلی به حاصل عالم برابرست
از سینه هر دمی که برآید به یاد دوست
صائب به عمر جاوید آن دم برابرست