82
غزل شمارهٔ ۱۸۵۰
شب گذشته دل از زلف پر شکن می گفت
غریب بود، ز حب الوطن سخن می گفت
گهر چو کرد وداع صدف عزیز شود
عزیز مصر به یعقوب این سخن می گفت
اگر پیاله سراپا دهن نمی گردید
که حرف بوسه ما را به آن دهن می گفت؟
ازان خموش به کنجی نشسته بودم دوش
که شرح حال مرا شمع انجمن می گفت
هلال واری ازان سینه دید و رفت از دست
گلی که روز وز شب از چاک پیرهن می گفت
همیشه آه هوادار لاله رویان بود
نسیم تا نفس آخر از چمن می گفت
چو غنچه مشت زری عندلیب اگر می داشت
هزار نکته رنگین به یک دهن می گفت