80
غزل شمارهٔ ۱۶۷
می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا
خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟
تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید
هر کف خاکی بود چون وادی ایمن مرا
کی ز پیچ و تاب می شد رشته جانم گره؟
آب باریکی اگر می بود چون سوزن مرا
تیره روزان صیقل آیینه یکدیگرند
زنگ از دل می برد خاکستر گلخن مرا
خوشترست از جامه پوشیده، عریان زیستن
تیره می گردد نظر از بوی پیراهن مرا
فتح باب من بود در بستن چشم و دهان
می شود از روزن مسدود، دل روشن مرا
ربط من چون لاله با داغ جنون امروز نیست
بود دایم اخگری در زیر پیراهن مرا
پیش دریا نعل بی تابی مرا در آتش است
خار نتواند چو سیل آویخت در دامن مرا
فلس من چون ماهیان محضر به خون من نوشت
حلقه فتراک شد هر حلقه زین جوشن مرا
بی رخ او داغ در زیر سیاهی مانده ای است
دیده خورشید اگر صائب شود روزن مرا