56
غزل شمارهٔ ۱۲۷۷
فکر جانسوز مرا یک نقطه بی انداز نیست
یک سپند بزم من بی شعله آواز نیست
در سر کویی که من بر اطلس خون می تپم
خضر اگر آید، در فیض شهادت باز نیست
ذره و خورشید گلبانگ اناالحق می زنند
نغمه بیگانه ای در پرده این ساز نیست
من که نتوانم ز سستی بال خود را جمع کرد
ماه عید من به غیر از ناخن شهباز نیست
مال دنیا سیرچشمان را نگردد پای بند
شهد، زنبور عسل را مانع پرواز نیست
پرده داری می کند رنگ رخ معشوق را
چون شراب لعل، خون عاشقان غماز نیست
نیست صائب دلنشین خاطر مشکل پسند
مصرعی کان تیر روی ترکش اعجاز نیست