68
غزل شمارهٔ ۱۲۱۰
خط مشکین تو نقش تازه ای بر کار بست
مصحف روی ترا شیرازه از زنار بست
از فروغ حسن نتوان کرد در رویش نگاه
جوش گل راه تماشایی بر این گلزار بست
جوش خون بی بخیه می سازد دهان زخم را
شکوه چون زور آورد نتوان لب اظهار بست
جذب عشق از در درون می آورد معشوق را
طوطی ما را شکر در پسته منقار بست
در محبت کم گناهی نیست اظهار وجود
تا نفس باقی است نتوان لب ز استغفار بست
کعبه سنگ ره نشد سرگشتگان عشق را
چون تواند نقطه راه گردش پرگار بست؟
گرم دارد جوش بلبل صحبت گلزار را
شد جهان افسرده تا صائب لب از گفتار بست