61
غزل شمارهٔ ۱۱۵۶
خاکساری از بزرگان جهان زیبنده است
با زمین، افتادگی از آسمان زیبنده است
از شکستن می فزاید رتبه طرف کلاه
سر به پیش انداختن از سرکشان زیبنده است
در خزان سهل است با نظارگی حسن سلوک
تازه رویی در بهار از باغبان زیبنده است
مغز اگر نرمی کند چندان ندارد تازگی
چرب نرمی بیشتر از استخوان زیبنده است
کوهسار از خنده بیجای کبک از جا نرفت
بردباری از بزرگان جهان زیبنده است
هر که را بر خاک راه انداخت، سازد سربلند
دعوی گردن فرازی از سنان زیبنده است
آنقدرها کز سخن باشد بلندی خوشنما
کوتهی در دعوی از تیغ زبان زیبنده است
از درشتی های سوهان تیغ ها گردند نرم
سر به سر پست و بلند این جهان زیبنده است
می شود ساحل ز جزر و مد دریا قدردان
بخل و احسان هر دو از پیر مغان زیبنده است
از خموشی قدرت گفتار گردد مایه دار
در مقام خود سکون از کاروان زیبنده است
باده در جام بلورین جلوه دیگر کند
خون ما بر گردن سیمین بران زیبنده است
طاعت از پیران، رعونت از جوانان خوشنماست
راستی در تیر چون خم در کمان زیبنده است
خشکی از سر پنجه مرجان اگر بیرون برد
لاف تر دستی ز بحر بیکران زیبنده است
گر نبندد بر زمین چون سایه نقش از جلوه اش
لاف رعنایی ز سرو بوستان زیبنده است
صائب از رنگین کلامان ترک دعوی خوشنماست
غنچه را مهر خموشی بر دهان زیبنده است