59
غزل شمارهٔ ۱۱۲
گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را
نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را
چهره خورشید رویان را سپندی لازم است
از شب جمعه است نیل چشم زخم ایام را
عشق عالمسوز می باید دل افسرده را
می پزد خورشید تابان میوه های خام را
نیست ممکن از زبان خوش کسی نقصان کند
چرب نرمی غوطه در شکر دهد بادام را
چون شرر بر جان نمی لرزم ز بیم نیستی
دیده ام در نقطه آغاز خود، انجام را
با ضعیفان پنجه کردن نیست کار اقویا
در قفس دارد نیستان شیر خون آشام را
صبح چون روشن شود، از خواب غفلت سر برآر
تا کفن بر خود نسازی جامه احرام را