138
غزل ۲۱
نادر از عالم توحید کسی برخیزد
کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد
آستین کشتهٔ غیرت شود اندر ره عشق
کز پی هر شکری چون مگسی برخیزد
به حوادث متفرق نشوند اهل بهشت
طفل باشد که به بانگ جرسی برخیزد
سنگ وش در ره سیلاب کجا دارد پای
هر که زین راه به بادی چو خسی برخیزد
گرچه دوری به روش کوش که در راه خدای
سابقی گردد اگر بازپسی برخیزد
سعدیا دامن اقبال گرفتن کاریست
که نه از پنجهٔ هر بوالهوسی برخیزد