شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۶۳۷
سعدی
سعدی( غزلیات )
151

غزل ۶۳۷

ندانم از من خسته جگر چه می خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه می خواهی
اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته تر چه می خواهی
به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می خواهی
ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است
به دیده هر چه تو گویی به سر چه می خواهی
شنیده ام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه می خواهی
به عمری از رخ خوب تو برده ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه می خواهی
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگر چه می خواهی