126
غزل ۵۵۳
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری
رفتنی داری و سحری می کنی
کاندر آن عاجز بماند سامری
هر که یک بارش گذشتی در نظر
در دلش صد بار دیگر بگذری
می روی و اندر پیت دل می رود
باز می آیی و جان می پروری
گر تو شاهد با میان آیی چو شمع
مبلغی پروانه ها گرد آوری
چند خواهی روی پنهان داشتن
پرده می پوشی و بر ما می دری
روزی آخر در میان مردم آی
تا ببیند هر که می بیند پری
آفتاب از منظر افتد در رواق
چون تو را بیند بدین خوش منظری
جان و خاطر با تو دارم روز و شب
نقش بر دل نام بر انگشتری
سعدی از گرمی بخواهد سوختن
بس که تو شیرینی از حد می بری