122
غزل ۵۵۲
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می بری
چون پس پرده می روی پرده صبر می دری
حور بهشت خوانمت ماه تمام گویمت
کآدمیی ندیده ام چون تو پری به دلبری
آینه را تو داده ای پرتو روی خویشتن
ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری
نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم
گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری
چون تو درخت دل نشان تازه بهار و گلفشان
حیف بود که سایه ای بر سر ما نگستری
دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو
در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری
من نه مخیرم که چشم از تو به خویشتن کنم
گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری
پند حکیم بیش از این در من اثر نمی کند
کیست که برکند یکی زمزمه قلندری
عشق و دوام عافیت مختلفند سعدیا
هر که سفر نمی کند دل ندهد به لشکری