150
غزل ۵۴۷
خانه صاحب نظران می بری
پرده پرهیزکنان می دری
گر تو پری چهره نپوشی نقاب
توبه صوفی به زیان آوری
این چه وجود است نمی دانمت
آدمیی یا ملکی یا پری
گر همه سرمایه زیان می کند
سود بود دیدن آن مشتری
نسخه این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری
با تترت حاجت شمشیر نیست
حمله همی آری و دل می بری
گر تو در آیینه تأمل کنی
صورت خود باز به ما ننگری
خسرو اگر عهد تو دریافتی
دل به تو دادی که تو شیرین تری
گر دری از خلق ببندم به روی
بر تو نبندم که به خاطر دری
سعدی اگر کشته شود در فراق
زنده شود چون به سرش بگذری