166
غزل ۴۰۰
وه که در عشق چنان می سوزم
که به یک شعله جهان می سوزم
شمع وش پیش رخ شاهد یار
دم به دم شعله زنان می سوزم
سوختم گر چه نمی یارم گفت
که من از عشق فلان می سوزم
رحمتی کن که به سر می گردم
شفقتی بر که به جان می سوزم
با تو یاران همه در ناز و نعیم
من گنه کارم از آن می سوزم
سعدیا ناله مکن گر نکنم
کس نداند که نهان می سوزم