117
غزل ۳۰۰
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
یار از برای نفس گرفتن طریق نیست
ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار
یاران شنیده ام که بیابان گرفته اند
بی طاقت از ملامت خلق و جفای یار
من ره نمی برم مگر آن جا که کوی دوست
من سر نمی نهم مگر آن جا که پای یار
گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست
ما را به در نمی رود از سر هوای یار
بستان بی مشاهده دیدن مجاهده ست
ور صد درخت گل بنشانی به جای یار
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار قدیم را برسانی دعای یار
ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست
هم پیش یار گفته شود ماجرای یار
هر کس میان جمعی و سعدی و گوشه ای
بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار