شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۹۹
سعدی
سعدی( غزلیات )
104

غزل ۲۹۹

ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم
یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار
در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر
لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده دید
چون تیر ناگهان ز کنارم بجست یار
سعدی به بندگیش کمر بسته ای ولیک
منت منه که طرفی از این برنبست یار
اکنون که بی وفایی یارت درست شد
در دل شکن امید که پیمان شکست یار