شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۴۸
سعدی
سعدی( غزلیات )
145

غزل ۲۴۸

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند
کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند
اهل نظرانند که چشمی به ارادت
با روی تو دارند و دگر بی بصرانند
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
ساقی بده آن کوزهٔ خمخانه به درویش
کانها که بمردند گل کوزه گرانند
چشمی که جمال تو ندیده ست چه دیده ست؟
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند
تا رای کجا داری و پروای که داری؟
کز هر طرفت طایفه ای منتظرانند
اینان که به دیدار تو در رقص می آیند
چون می روی اندر طلبت جامه درانند
سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت
بر در بنشینم اگر از خانه برانند