شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۴۴
سعدی
سعدی( غزلیات )
235

غزل ۲۴۴

یار با ما بی وفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
می کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می کند
جوفروش است آن نگار سنگدل
با من او گندم نمایی می کند
یار من اوباش و قلاش است و رند
بر من او خود پارسایی می کند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی وفایی می کند
کشتی عمرم شکسته ست از غمش
از من مسکین جدایی می کند
آنچه با من می کند اندر زمان
آفت دور سمایی می کند
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می کند