شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۳۵
سعدی
سعدی( غزلیات )
120

غزل ۲۳۵

بلبلی بی دل نوایی می زند
بادپیمایی هوایی می زند
کس نمی بینم ز بیرون سرای
و اندرونم مرحبایی می زند
آتشی دارم که می سوزد وجود
چون بر او باد صبایی می زند
گر چه دریا را نمی بیند کنار
غرقه حالی دست و پایی می زند
فتنه ای بر بام باشد تا یکی
سر به دیوار سرایی می زند
آشنایان را جراحت مرهمست
زان که شمشیر آشنایی می زند
حیف باشد دست او در خون من
پادشاهی با گدایی می زند
بنده ام گر بی گناهی می کشد
راضیم گر بی خطایی می زند
شکر نعمت می کنم گر خلعتی
می فرستد یا قفایی می زند
ناپسندیده ست پیش اهل رای
هر که بعد از عشق رایی می زند
محتسب گو چنگ میخواران بسوز
مطرب ما خوش به تایی می زند
دود از آتش می رود خون از قتیل
سعدی این دم هم ز جایی می زند