172
غزل ۲۲۴
گلبنان پیرایه بر خود کرده اند
بلبلان را در سماع آورده اند
ساقیان لاابالی در طواف
هوش میخواران مجلس برده اند
جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت
تا چه بی هوشانه در می کرده اند
ما به یک شربت چنین بیخود شدیم
دیگران چندین قدح چون خورده اند
آتش اندر پختگان افتاد و سوخت
خام طبعان همچنان افسرده اند
خیمه بیرون بر که فراشان باد
فرش دیبا در چمن گسترده اند
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند
تا جهان بودست جماشان گل
از سلحداران خار آزرده اند
عاشقان را کشته می بینند خلق
بشنو از سعدی که جان پرورده اند