106
غزل ۲۲۳
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته اند
من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند
پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال
گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته اند
پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه
جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفته اند
تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کرده اند
یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفته اند
دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته اند
ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده اند
حال سرگردانی آدم به رضوان گفته اند
داغ پنهانم نمی بینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفته اند
پیش از این گویند سعدی دوست می دارد تو را
پیش از آنت دوست می دارم که ایشان گفته اند
عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال
این سخن در دل فرود آید که از جان گفته اند