104
غزل ۲۰۵
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
که مولودی به سیمای تو باشد
که دارد در همه لشکر کمانی
که چون ابروی زیبای تو باشد
مبادا ور بود غارت در اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد
برای خود نشاید در تو پیوست
همی سازیم تا رای تو باشد
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
یک امروزست ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
سر سعدی چو خواهد رفتن از دست
همان بهتر که در پای تو باشد