شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۱۷۹
سعدی
سعدی( غزلیات )
118

غزل ۱۷۹

کیست آن ماه منور که چنین می گذرد
تشنه جان می دهد و ماء معین می گذرد
سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای
نتوان گفت که زیباتر از این می گذرد
حور عین می گذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین می گذرد
کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار
که بر آن زلف و بناگوش و جبین می گذرد
مردم زیر زمین رفتن او پندارند
کآفتابست که بر اوج برین می گذرد
پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست
حیف باشد که چنین کس به زمین می گذرد
هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد
گو حذر کن که هلاک دل و دین می گذرد
از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم
با گمان افتم و گر خود به یقین می گذرد
گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست
پادشاهیست که بر ملک یمین می گذرد
سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی
شاهد آنست که بر گوشه نشین می گذرد