اعلام چرخ برد بر اطراف آسمان

خورشید خسروان ملک اتسز، که دور چرخ

شاهی ، که هست حشمت او ملک را پناه

اسلام در حمایت او یافته قرار

امرش روان شده باقالیم شرق و غرب

آنچ او دهد ز در و ز گوهر بساعتی

در عهد ملک او ، که جوان باد بخت او

از شوق بزم او ، که بود رشک باغ خلد

شمشیر اوست شعلهٔ آتش و زین سبب

چون عزم او عنان بسوی کشور کشد

شاها ، خدایگانا ، بر همت جهاد

با لشکری ، که چون گه هیجا کشید صف

هر یک بگاه وقفه چو کوهی بود متین

کردی بزخم تیغ ز اشخاص اهل شرک

هامون ز خون تازه بپوشید پیرهن

تو در مصاف رانده و خاک مصاف گاه

از شخص کشته تیغ سوری شگرف ساخت

تیغ تو کرد سیر همه وحش و طیر را

ای شرع را عنایت جاه تو کارساز

خورشیدوار جود ز انعام تو پدید

اعدا و اولیای تو در شیونند و سور

از مایهٔ نوال تو آرایش زمین

آنجا که خدمت تو ، ز دولت بود اثر

شاها ، چنانکه هست مرا فضل بی قیاس

جانم رسید از ستم جاهلان بلب

مردم بفضل سود دو عالم طلب کنند

پزیرفتم از خدای کزین پس نباشدم

چون نیست خصم ، با که کشم تیغ از میان ؟

والی دو زبانم ، خود را چه افگنم

از نظم من برند بهر خطه یادگار

هم کاتب بلیغم و هم شاعر فصیح

ابریست طبع من ، که ز باران حلم او

قومی ، که بسته اند میان بر خلاف من

لیکن نه آگه اند که : از کین اهل علم

بوجهل را نبینی ؟ کز کین مصطفی

مرد آن کسست کز حسنات خصال خویش

ای طایفه نه بر سنن استقامتند

تو حافظ منی و نباشد ز گرد باک

تا چون عیان نیاشد در راستی خبر

ملک تو باد محکم و عز تو پایدار

دیوانه وار دشمن تو باد دل سبک