92
شمارهٔ ۱۴۰ - نیز در مدیحه گوید
ای پیش تو سپهر میان بسته چون قلم
مردم و مردمیت بعالم شده علم
شکلی چو دولت تو بخوبی نیامده
در ساحت وجود ز کاشانهٔ عدم
گه فخر منتسب و آداب مکتسب
در عقد تست منتسب و مکتسب بهم
کل جهان با من و بحسن از وجود تو
چون بیضهٔ حرم شد و چون روضهٔ ارم
با نفع توتیا شد و با قدر کیمیا
آن خاک و آن گیا، که نهادی برو قدم
محض محامدت ترا یک بیک خصال
عین مکارمست ترا سر بسر شیم
آثار تو حدیقهٔ آمال را مطر
اخبار تو صحیفهٔ ایام را رقم
در بزمگه چنانی، چون نور در حمل
در رزمگه چنانی، چون شیر در اجم
خار موافقان ز وفاق تو گشته گل
نوش مخالفان ز خلاف تو گشته سم
افلاک برندارد بی خدمت تو گام
و ایام برندارد بی طاعت تو دم
اندر بیان حق همه الفاظ تو نکت
وندر زریق دین همه احکام تو حکم
ای ملت خدای بعون تو مشتهر
وی امت رسول بجاه تو محترم
این ملت از رشاد تو به شد اشرف الملل
وین امت از سداد تو شده افضل الامم
مشهور گشت رسم تو، زیرا که رسم تست
بخشودن خلایق و بخشودن نعم
درماندگان محنت افلاس را ز تو
آغوش پر نعم شده و گوش پر نغم
ز آنها نه ای که: مال گزینند و نام نی
وز ابرشان نبارد بر باغ نام نم
این اعتقاد وار کنند از برای مال
با جاهلان تلطف و با فاضلان ستم
اوباش برگزند ازیشان عدیل لهو
و ایتام مستمند ازیشان قرین غم
دلق طفل بدزدند از لحد
خون حرام حاج بریزند در حرم
و آنگه در آفتابه در مها نهان کنند
چونانکه آفتاب نتابد بر آن درم
یکروز آفتابه بماند بزیر خاک
و انوار آفتابه بقاشان شود ظلم
ایشان تهی شکم شده در خاک و خاک را
آگنده هم ز شخص و هم از مالشان شکم
اینجا ندیده هیچ از آن مال جز لقب
و آنجا نبرده هیچ از آن مال جز ندم
یابند از آب چشم یتیمان و خشم حق
روز جزا سزای بد خویش لاجرم
زان ناکسان دمار برآرند بیکسان
در مجمعی که ایزد بیچون بود حکم
عاقل بعرض خویش نماید چنین جفا؟
دانا بجان خویش چنین رساند الم ؟
درویش وار عیشی اینجا به نیک و بد
و آنجا توانگرند حسامی بپیش و کم
بر اهل بخل فاتحت و خاتمت بدست
ای کار تو بفاتحت و خاتمت کرم
تا نارواست بر سور ایزدی حدوث
تا ناسزاست بر صور آدمی قدم
اجرام چرخ باد بسیط ترا خیول
و اجسام دهر باد جناب ترا خدم
پیشت هر آنکه لاف ز چرخ فلک زند
بر درگه تو باد چو چرخ فلک پنجم