110
۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ... الآیة. اى هرگز روزى دلت همراه درد فقرى نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته. اى هرگز روزى صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق، جان فدا ناکرده، گمان بردى که بىآنکه امروز شربت فقر چشى و لباس ریاضت پوشى، فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیّین برى، گمانت خطاست و تدبیرت ناراست. ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشقتر از آن بودند که تو بر خواجگى خویش. عبد الرحمن عوف مهترى بود از مهتران صحابه امّا جمال فقر از وى روى پوشیده بود. روزى بحضرت مصطفى در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود، از عبد الرحمن سخنى بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد. پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فداى آن رنج دل وى میکرد و وى مىنپذیرفت. رسول خدا گفت: یا سعد چرا نمیپذیرى؟ گفت: یا رسول اللَّه گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلّى دنیا بتوان فروخت. صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفى را بحکم عنایت ازلى دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عزّ فقر بشناسد، دردى باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید، درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عزّ فقر که در دلهاى طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید، هر آن دلى که آن پر دردتر و سوختهتر بود عزّ فقر در آن بیشتر نماید. مصطفى دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت: ما لى و للدنیا، عقبى برو عرضه کردند درو ننگرید، او را گفتند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، فقرا را پیش دیده و دل وى در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد، ربّ العزّة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ یا سیّد چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامى دار، یا سید من که خداوندم در دل ایشان مىنگرم ننگرى بدو که من پیوسته بدو مىنگرم.
گفتهاند که فقر بر سه رتبت است: اوّل حاجت، دوم فقر، سوّم مسکنت.
خداوند حاجت سر بدنیا فرو آورد تا دنیا سدّ فقر وى کند، و خداوند فقر دل بدنیا ندهد امّا بعقبى گراید و با نعیم بهشت بیاساید و خداوند مسکنت جز مولى نخواهد، نه ناز خواهد نه نعمت بلکه راز ولى نعمت. مصطفى ص مسکنت خواست گفت: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین
و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنى که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وى بقیّتى مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
پیر طریقت گفت: اینجا سه مقام است: اوّل برقى تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد، پس نسیمى دمید از هواى مسکنت تا ترا آشنا کرد، پس درى گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتى پوشانید تا بستاخ کرد. الهى! آتش یافت با نور شناخت آمیختى و از باغ وصال نسیم قرب انگیختى باران فردا نیت بر گرد بشریّت ریختى، بآتش دوستى آب و گل سوختى تا دیده عارف را دیدار خود آموختى. آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السّبیل و ابن السّبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذلّ غربت و رنج سفر، روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان، اوست که از عادات و مألوفات هواى خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگى دل بر گیرد، با دلى پر درد و جانى پر حسرت غریب وار کنجى گیرد و بر نواى تحسّر و تحیّر پیوسته مىزند که: الهى! همه بتن غریباند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریباند و من در حضر غریبم، الهى! هر بیمارى را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهرهاى و من بىنصیبام هر دل شدهاى را یارى و غمگسارى است و من بىیار و بىقریبم.
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار و من بىیار چون باشم
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ... الایة. منافقان زبان عداوت دراز کردند خواستند که در شمائل مصطفى عیب جویند آنچه عین کرم بود و امارت فضل و نشان جوانمردى بود بطعن بیرون دادند گفتند: انه لحسن خلقه یسمع ما یقال له. مصطفى ص ایشان را بر فور جواب داد گفت: (المؤمن غرّ کریم و الفاجر خبّ لئیم) قال اللَّه تعالى: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ قیل: من العاقل قالوا: الفطن المتغافل. قال الشاعر:
و اذ الکریم اتیته بخدیعة
فرأیته فیما تروم یسارع
فاعلم بانّک لم تخادع جاهلا
ان الکریم بفضله متخادع