118
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ یعنى مال الزّکاة و الجزیة و سایر ما سبیله الى بیت المال. میگوید: مال زکاة و جزیت ذمّى و مالى که در شرع، مصرف آن بیت المال است هشت صنف است که رب العزة درین آیت بیان کرد و ملک ایشان کرد تا بر ایشان قسمت کند بسویّت بهشت قسمى، هر قسمى ثمنى و هر صنفى باید که کم از سه کس نباشند، آن ثمن بر ایشان قسمت کند که ربّ العزّة بلفظ جمع یاد کرده و اقلّ الجمع ثلثه.
روى عن زیاد بن الحارث الصدائى قال: اتیت رسول اللَّه ص فبایعته فاتاه رجل فقال: اعطنى من الصدقة، فقال له رسول اللَّه: انّ اللَّه لم یرض بحکم نبى و لا غیره فى الصدقات حتّى حکم فیها هو فجزّاها ثمانیة أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقّک.
و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعى فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت: لا حظ فیها لغنى و لا قوى یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول: فقرته، اى اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، اى ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.
و مساکین آنند که چیزى دارند، امّا کم از کفایت دارند و ایشان را دخلى بود، امّا دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضرورى و جامعه تجمّل که ناچار است و سبب ستر است، اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد. قومى مفسران و فقها بعکس این گفتند، یعنى: مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت، و قول اول درستتر است و مشهورتر، بدلیل آیت و خبر، امّا الایة فقوله: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و امّا الخبر: فکان ص یتعوّذ من الفقر و یسأل المسکنة فیقول: اللهم احینى مسکینا و امتنى مسکینا و احشرنى فى زمرة المساکین، این دلیل است که فقر صعبتر است و سختتر، و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعبتر است و حاجت وى بیشتر، و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهمّ.
قومى مفسران گفتند: فقیر و مسکین دو نام است یک قوم را، فکلّ فقیر مسکین و کلّ مسکین فقیر، و دو نام بر ایشان نام نهاد تا دو سهم صدقات بایشان رسانند، و ذلک نظر من اللَّه لهم و رحمة علیهم. کلبى گفت: در عهد رسول خدا فقرا اهل صفه را میگفتند قرب چهارصد مرد بودند که هیچ چیز معلوم نداشتند، متعفّفان بودند که سؤال نمیکردند، و مساکین طوّافان را میگفتند که بدرسرایها میگشتند و سؤال میکردند.
و قومى بعکس این گفتند، و استدلّوا بما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: لیس المسکین هذا الطّواف الّذى یطوف على النّاس، ترده اللقمة و اللقمتان و التمرة و التمرتان، انّما المسکین الّذى لا یجد غنى یغنیه و یستحیى ان یسأل النّاس، و لا یفطن به، فیتصدّق علیه.
و اشتقاق مسکین از سکون است سمّى مسکینا لانّ الفقر اسکنه لا یتحرّک الى ما یتحرّک الیه الغنى. و گفتهاند معنى مسکنت ذلّت است شکستگى و خوارى، و این ذلّت بر دو وجه است: ذلّت فقر و ذلّت حال. و ذلّت جهودان که ربّ العزّة گفت: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ ذلّت حال است، و کذلک قوله: لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و کذلک
قول على ع: مسکین ابن آدم ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم مستور لاجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشّرقة و یمیته الغرقة.
این فقرا و مساکین، بحکم آیت دو سهم ایشان راست چندان که بدو سهم بر آید بایشان دهند که بآن بازرگانى کند و کسب بآن بخرد تا حاجت وى بر آید و فقر وى زائل گردد، و اختلف العلماء فى حدّ الغنى الّذى یمنع اخذ الصدقة، فقال الاکثرون: حدّه ان یملک مائتی درهم و قال قوم: من ملک خمسین درهما لا یحلّ له الصدقة، لقول النبى ص: من سأل النّاس و له ما یغنیه جاء یوم القیمة و مسئلته فى وجهه خموش او خدوش قیل و ما یغنیه قال خمسون درهما او قیمته من الذّهب، و هو قول الثورى و ابن المبارک و احمد و اسحاق.
وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و هم السّعاة الّذین یجمعون المال و یجبون الخراج الى بیت المال. ایشان که صدقات از متصدقان ستانند و به بیت المال جمع کنند، و قاضى که آن را فرماید ازین بیرون است که این حقّ عاملان است و اعوان ایشان و آنکه استحقاق ایشان بقدر عمل است، اگر اجرت ایشان کم از ثمن بود که سهم ایشان است فاضل بر ارباب سهام که باقىاند قسمت کنند و اگر اجرت زیادة از ثمن باید از سهام هفتگانه که باقىاند تمام کنند بیک قول و از سهم مصالح بقولى دیگر و توانگر و درویش در آن یکساناند.
وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ این مؤلّفه در عهد رسول خدا بودند. سادات عرب سروران قبائل از بنى امیه، بو سفیان حرب و از بنى مخزوم، الحارث بن هشام و از بنى جمح صفوان بن امیه و از بنى عامر، سهیل بن عمرو و از بنى اسد، حکیم بن حزام و از بنى نضر، مالک بن عوف و از بنى سلیم، عباس بن مرداس و از بنى ثقیف، العلاء بن حارثه و از بنى سهم، عدى بن قیس. اینان در اسلام آمدند، رسول خدا استمالت دلهاى ایشان کرد و سهمى در صدقات از بهر ایشان پیدا کرد تا اسلام بر دل ایشان شیرین گردد و نیّت ایشان در اسلام قوى شود و دیگران نیز باسلام رغبت کنند. و در خبر است که روز حنین ایشان را هر یکى صد اشتر بداد. امّا این سهم مؤلّفه بعد از وفات مصطفى ص صحابه ندادند و امروز نیست که اسلام در عزّ و کثرت و در منعة از آن بىنیاز است، و الحمد للَّه رب العالمین. و عمر خطاب گفت: انّا لا نعطى على الاسلام شیئا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. و ذهب بعض اهل العلم انّ للامام ان یعطى من یتألّفه على الاسلام و لا یدفع الى الکفّار.
وَ فِی الرِّقابِ و هو المکاتب الّذى یشترى نفسه من مولاه فیعان على فکاک رقبته.
وَ الْغارِمِینَ وامداراناند و ایشان دو فرقتاند: فرقتى درویشاناند که قرض گرفتهاند نه بر معصیت، از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش، و فرقتى توانگراناند که قرض گرفتهاند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها. این هر دو فرقه غارماناند، سهمى حقّ ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند.
وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ غازیاناند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعى و مرسومى ندارند، ایشان را چندانى دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند، و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفى گفت: لا تحلّ الصدقة لغنىّ الا لغاز فى سبیل اللَّه او لعامل علیها او لغارم، و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود.
و قال ابن عباس: یجوز ان یصرف سهم سبیل اللَّه الى الحج، و هو قول الحسن و احمد و اسحاق.
وَ ابْنِ السَّبِیلِ راهگذریاناند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهى است چندان بوى دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روى دارد، و گفتهاند: ابن السبیل کسى است که در سفر راه بر وى بزنند و منقطع شود، عاجز و محتاج نفقه. و قیل: هو الضیف ینزل علیک. و نسب الى السبیل لملابسته ایّاها.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ نصب على الحال. و قیل: نصب على المصدر و معناه قطیعة من اللَّه، اى هذه السهام قطایع اللَّه على اربابها.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ یضع الصدقات مواضعها. علماء دین در قسمت این سهام مختلفاند، قومى گفتند: از صحابه و تابعین که اگر این هشت صنف بدست نیایند چندان که بدست آیند اگر همه یک صنف بود بایشان دهند رواست و از آن صنف اگر همه یک تن بدست آید صدقه خویش بوى دهى رواست و هو مذهب ابى حنیفه رحمة اللَّه علیه. امّا جماعتى چون عمر عبد العزیز و عکرمه و زهرى و شافعى و بیشترین اصحاب حدیث بر ظاهر آیت برفتند مگر سهم مؤلّفه که امروز ساقط است باجماع بر هفت صنف که باقىاند قسمت کردند بسویّت و از هر صنفى کم از سه کس روا نباشد که بایشان دهند، و یبدأ باهله ثمّ باهل بلده و یردّ حصة من لم یوجد على من وجد منهم. و اختلفوا فى نقل الصدقات عن بلد المال الى موضع آخر مع وجود المستحقین فیه، فکرهه اکثر اهل العلم لما
روى انّ النّبی ص بعث معاذا الى الیمن فقال: انّک تأتى قوما من اهل الکتاب فادعهم الى شهادة ان لا اله الا اللَّه و انّى رسول اللَّه فان هم اطاعوا لذلک فاعلمهم انّ اللَّه افترض علیهم صدقة اموالهم تؤخذ من اغنیائهم و تردّ الى فقرائهم فان هم اطاعوا لذلک فایّاک و کرائم اموالهم و اتّق دعوة المظلوم فانها لیس بینها و بین اللَّه حجاب، فهذا یدلّ على انّ صدقة اغنیاء کلّ قوم تردّ على فقراء ذلک القوم.
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ این آیت در شأن نبتل بن الحارث فرو آمد مردى منافق، کریه المنظر، مشوّه الخلقة. مصطفى گفت: «من اراد ان ینظر الى الشیطان فلینظر الى نبتل بن الحارث.
بد زبان بود و سخن چین، اسرار مصطفى و مؤمنان بر منافقان بردى و آنچه شنیده بودى و دیده، باز گفتى و طعن کردى. او را گفتندى چنین مگوى و مکن، جواب داد: انّما محمد اذن، من حدّثه شیئا صدّقه نقول ما شئنا ثمّ نأتیه فنحلف له فیصدّقنا. محمد همه گوش است هر چه گویند همه شنود و پذیرد. ربّ العالمین گفت: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ گوى ار همه گوش است بهتر گوش است که مستمع خیر است نه مستمع شرّ.
یُؤْمِنُ بِاللَّهِ آنچه از خداى بوى آید بآن میگرود و آن مىپذیرد.
وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ و مؤمنانرا راست گوى میدارد و سخن ایشان میپذیرد.
این لام زیادت است هم چنان که آنجا گفت: مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ و کقوله رَدِفَ لَکُمْ اى ردفکم، و یقول العرب: آمنته و آمنت له، اى صدّقته. و در شواذّ خواندهاند: اذن خیر لکم منوّن مرفوع، معنى آنست که اگر همه گوش است چنان که میگویند، پس شما را به است که آنچه مىگویید مىشنود و عذر که مىگویید راست و ناراست مىپذیرد.
وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ قرائت عامّه رفع است اى هو رحمة فى سهولة خلقه و سلامة معاملته و لین جانبه. حمزه خواند: و رحمة بخفض، معطوف بر أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یعنى که او رحمتى است گرویدگان شما را، یخالص المؤمنین و یدارى المنافقین.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ بالقول و الفعل. لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ جماعتى منافقان بهم بودند، خلاس بن سوید و ایاس بن قیس و عبید بن هلال ودیعة بن ثابت و جماعتى دیگر همه گفتند: لئن کان ما یقول محمد حقّا فنحن شرّ من الحمیر. غلامى از آن انصاریان حاضر بود نام وى عامر بن قیس این سخن بشنید خشم گرفت گفت: و اللَّه انّ ما یقول محمد لحقّ و انتم شرّ من الحمیر و بخداى که آنچه محمد میگوید راست است و شما از خر بترید، پس آن غلام پیش مصطفى آمد و قصه باز گفت. ایشان آمدند و سوگند خوردند که عامر دروغزن است. رسول خداى ایشان را راست گوى داشت، عامر دل تنگ گشت گفت: اللّهم صدّق الصادق و کذّب الکاذب، فانزل اللَّه هذه الایة.
مقاتل و کلبى گفتند: قومى منافقان بودند که از غزاى تبوک تخلّف کردند بىعذر، چون رسول خدا از غزا بیرون آمد ایشان پیش مؤمنان آمدند و عذرهاى ناراست میدادند بمؤمنان و سوگندان میخوردند، ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ یعنى للمؤمنین لِیُرْضُوکُمْ بحلفهم.
وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ اى ان کانوا على ما یظهرون فکان ینبغى ان لا یعیبوا النّبی ص فیکونوا بتولّیهم النّبی ص و ترک عیبه، مؤمنین. قال الزّجاج: لم یقل یرضوهما لانّ المعنى یدلّ علیه فحذف استخفافا، المعنى و اللَّه احقّ ان یرضوه و رسوله احقّ ان یرضوه. قال الشاعر:
نحن بما عندنا و انت بما
مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى من یحارب اولیاء اللَّه و رسوله.
عندک راض و الرّأى مختلف
فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ اى الامر انّ له نار جهنّم.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ اى انّ الامر و الشّأن.
خالِداً فِیها فى النّار.
ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ الاهلاک الدّائم.
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ این عبد اللَّه بن ابىّ منافق است کان یعلم انّ الوحى على رسول اللَّه من السماء صادق و لکنّه حمله حسده على النّفاق فنافق بین عمله و حسده.
کلبى گفت: مردى منافق گفت: و اللَّه لوددت انّى قدّمت فجلّدت مائة و لا ینزل فینا شیء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیة. و روا باشد که یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنى امر باشد، یعنى لیحذر المنافقون.
أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ اى تنزّل على المؤمنین.
سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ تخبرهم بِما فِی قُلُوبِهِمْ ابن کیسان گفت: این دوازده مرد منافق بودند که لیلة العقبه در آن غزاى تبوک قصد رسول خدا کردند و در دل داشتند که در شب تاریک بر سر عقبه فرا پیش مصطفى روند و زحمت کنند و در میان زحمت او را هلاک کنند، جبرئیل از آسمان آمد و مصطفى را از آن حال و از آن اندیشه ایشان خبر داد و او را بر حذر داشت، چون شب در آمد و آن منافقان نزدیک عقبه در آمدند متنکروار عمار یاسر در پیش راحله مصطفى ایستاده و حذیفه از پس ایستاده و مرکب مصطفى مىراندند، مصطفى گفت: یا حذیفه اضرب وجوه رواحلهم.
آن قوم که مىآیند راحلههاى ایشان بر وى باز زن تا باز گردند. حذیفه ایشان را بزد و ایشان را باز گردانید، پس چون بمنزل فرو آمدند رسول خدا گفت: یا حذیفة من عرفت من القوم؟ آن قوم را هیچ شناختى؟ گفت: نه یا رسول اللَّه. رسول خداى گفت: انّه فلان و فلان و فلان تا هر دوازده بر شمرد. حذیفه گفت: الّا تبعث الیهم فیقتلهم. فقال: اکره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل یقتلهم بل یکفیناهم اللَّه بالدّبیلة. فقیل: یا رسول اللَّه! و ما الدّبیلة؟ قال: شهاب من جهنّم یضعه على نیاط فؤاد احدهم حتّى تزهق نفسه. و روى ان النبى ص قال: فى امّتى اثنا عشر منافقا لا یدخلون الجنّة و لا یجدون ریحها حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ، ثمانیة منهم یکفیهم الدّبیلة سراج من النّار تظهر فى اکتافهم حتّى تنجم من صدورهم و کان کذلک.
پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السورة تسمّى: فاضحة المنافقین.
قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ این از خداى تهدید است و معنى آنست که گوى که همین افسوس میدارید که خداى بیرون خواهد آورد از دلهاى شما آنچه میترسید که آشکارا گردد، هم چنان که جایى دیگر گفت: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ این در شأن مردى آمد که چون مصطفى ص بغزاى تبوک بیرون رفت، وى گفت: أ یظنّ محمد انّ قتال بنى الاصفر کقتال من لقى من غیرهم؟ مىپندارد محمد که قتال رومیان و هم بنو الاصفر هم چون قتال دیگران است؟ و مىطمع دارد که سرایهاى روم و قصرهاى شام بدست آرد و در آن نشیند، هیهات له من ذلک، این نتواند بود و دیر باین رسد. زید بن اسلم و محمد بن کعب گفتند: مردى منافق گفت در آن غزاى تبوک: ما رأیت مثل قرّائنا هؤلاء ارغب بطونا و لا اکذب لسانا و لا اجبن عند اللقاء. یعنون رسول اللَّه و اصحابه. گفت: ندیدم قومى ازین شکم خوارتر و دروغ زنتر و بد دلتر ازین قرّایان یعنى مصطفى و مؤمنان.
عوف بن مالک این سخن بشنید، گفت: کذبت و لکنّک منافق لاخبرنّ رسول اللَّه (ص) و تو مردى منافقى و من مصطفى را ازین سخن خبر دهم. عوف بیامد تا مصطفى را خبر دهد و جبرئیل پیش از وى آمده بود و آیت آورده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اگر تو پرسى ایشان را یعنى آن مرد را که آن سخن گفت که چرا گفتى؟
لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ جواب دهد و گوید: آن سخنى بود که بزبان میگفتیم و بازى مىکردیم خوض اسمى است در قرآن رفتن را در سخن نابکار چنان که گفت: ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ و خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا همه از یک باب است.
ضحاک گفت: این در شأن عبد اللَّه ابى و اصحاب وى آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت: قال ابن عمر: رأیت عبد اللَّه بن ابى یشتد قدام رسول اللَّه و الحصى و الحجارة ینکب رجلیه یقول: یا رسول اللَّه إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ، و النبى ص یقول: أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ؟ ما یلتفت الیه و ما یزید علیه.
ابن عباس گفت: چون مصطفى ص از تبوک باز گشته بود براه در که مىآمد چند کس را دید که سخنى در میان افکنده بودند و مىخندیدند. جبرئیل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول اللَّه آن قوم را بینى؟ یستهزءون باللّه و رسله و کتبه، عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت: ادرکهم قبل ان یحترفوا
رو ایشان را پرس که بچه مىخندند یا عمار! و ایشان جواب دهند که ما در سخنى بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازى کنند تا راه بر خود پدید کنند. عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت: عمار گفت صدق اللَّه و بلّغ رسوله احترفتم لعنکم اللَّه گفتا و یکى دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمىگفت و نمىخندید و ایشان را از آن نهى نمیکرد پیش مصطفى آمد این یک تن و گفت یا رسول اللَّه و الّذى انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم، رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان.
لا تَعْتَذِرُوا ایشان را گوى که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان. پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید.
إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ بضم یا و فتح فا، تعذب بضم تا طائفة برفع این قرائت عامّه است و عاصم تنها ان نعف بفتح نون خواند نعذب بضمّ نون و کسر ذال طائفة بنصب و این طائفة یک تن است هم چنان که گفت: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و عرب یک تن طائفه خوانند و پاره از جامه، طائفه خوانند، یقال: ذهبت الریح بطائفة من ثوبه. فعفى عن الطائفة الاولى. آن مرد که با ایشان بود و خاموش بود نه استهزاء کرد و نه نهى، رب العالمین از وى فرا گذاشت و عفو کرد و هو مخشى بن حمیر لما نزلت هذه الآیة برئ من النفاق و سأل اللَّه ان یقتله شهیدا لا یعلم بمکانه فقتل یوم الیمامة فلم یوجد له اثر. و آن دیگران که سخن بانکار گفتند و استهزاء کردند خداى تعالى هلاک کرد ایشان را و عذاب کرد، اینست که گفت: نُعَذِّبْ طائِفَةً یعنى باقامتهم على النّفاق بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى نعذّب بسبب بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ. ابن عباس گفت: مردان منافق سیصد بودند و زنان منافقات صد و هفتاد، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اى هم ید واحدة و صنف واحد فى اظهار الایمان و استسرار الکفر. میگوید همه از یک دست بودند چون یک تن بودند در اظهار ایمان و استسرار کفر و نفاق یتشابهون فى هذه الاخلاق المعدودة فى الآیة در امر منکر و نهى معروف و قبض دست هم چون هماند و بهم مانند.
یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ اى بالکفر و العصیان و البخل و التخلف عن الجهاد وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ اى عن الایمان و النفقة على اصحاب رسول اللَّه چنان که جایى دیگر گفت: لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ عن اخراج الزکاة و النفقة فى الجهاد، باین معنى قبض ید کنایت است از بخل، و اصله ان المعطى یمدّ یده و یبسطها بالعطاء و الممسک یقبض یده و لا یمدّها، و قیل یقبضون ایدیهم عن رفعها فى الدعاء الى اللَّه و فى الحوائج، کما روى عن النبى ص انه رأى فى الموقف و یده على صدره کاستطعام المسکین، و قیل یقبضون ایدیهم عن معونة المسلمین.
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ اى ترکوا اطاعته فترک تطهیرهم، و قیل نسوا نعم اللَّه عندهم فانساهم اللَّه شکر النعم إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ الخارجون عن دین اللَّه.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ اى النار حسبهم فیها کفایة لجزاء کفرهم وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ابعدهم عن رحمته وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ دائم لا ینقطع کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ موضع کاف رفع است اى انتم کالّذین من قبلکم. و قیل محله نصب اى وعد اللَّه المنافقین وعدا کما وعد الذین من قبلکم کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً بطشا و سعة وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا فتمتّعوا و انتفعوا بِخَلاقِهِمْ بنصیبهم من الدنیا. الخلاق التام الوافر من النصیب مشتق من الخلق و هو التقدیر.
فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ. قال الحسن: دانوا بما ارادوا من الادیان و لم یدینوا بدین اللَّه، وَ خُضْتُمْ، فى الباطل اى فى الطعن على النبى ص کَالَّذِی خاضُوا اى کالّذین خاضوا فحذف النون او اجرى مجرى من.
أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا لانّهم احترفوا عنها، وَ الْآخِرَةِ لانهم یدخلون النار.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا الدنیا و الآخرة. رب العالمین میگوید فرا منافقان، که شما همان کردید که پیشینیان و گذشتگان کردند، آیات و سخنان ما دروغ شمردند و بر پیغامبران طعن زدند و ایشان را دروغ زن داشتند و بمؤمنان استهزاء کردند و در دنیا بباطل کوشیدند و بر پى هوا و مراد خود ایستادند و دیندارى بدل خواست و هواى خویش کردند نه بفرمان و رضاء حق و دنیا را بعقبى خریدند شما نیز همان کردید، لا جرم سر انجام همان یافتید لعنت خدا و سخط و نقمت وى و دورى از رحمت و آتش دوزخ.
روى ابو هریرة عن النبى ص: لتأخذنّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتى لو انّ احدا من اولئک دخل حجر الضبّ لدخلتموه.
قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً... الآیة، قالوا: یا رسول اللَّه کما صنعت فارس و الرّوم و اهل الکتاب؟ قال: فهل النّاس الّا هم.
و قال ابن مسعود: انتم اشبه امم الانبیاء ببنى اسرائیل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذة بالقذة غیر انّى لا ادرى أ تعبدون العجل ام لا، ثمّ ذکر نبأ من قبلهم.
فقال: أَ لَمْ یَأْتِهِمْ یعنى المنافقین و الکافرین، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ اغرقوا بالماء، وَ عادٍ اهلکوا بالرّیح، وَ ثَمُودَ اهلکوا بالرّجفة، وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ بسلب النعمة و هلاک نمرود ببعوضة، وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ اهلکوا بالحرّ و النّار یوم الظلّة، وَ الْمُؤْتَفِکاتِ قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجارة من سجیل، و المعنى ائتفکت بهم اى انقلبت. قال مقاتل: المؤتفکات المکذّبات.
أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفّار فاحذروا تعجیل النقمة.
فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ لیعذّبهم قبل مبعث الرّسول ص.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بتکذیب الرّسل، اعلم اللَّه عزّ و جل ان تعذیبه ایّاهم باستحقاقهم و انّ ذلک عدل منه.