113
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» الآیة... اى سبعا من الکرامات التی یثنى بها علیک یا محمّد، اللَّه تعالى منّت نهاد بر مصطفى (ص) بهفت کرامت که با وى کرد، از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وى ثنا گویند: اول هدایتست و نصرت: «وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً، وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً». دیگر نبوّتست و رسالت: «وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا». سوم رأفتست ارحمت: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». چهارم بصیرت: «عَلى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی». پنجم سکینه: «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ». ششم محبّت: «ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى». هفتم قربت: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى».
و گفتهاند سبع مثانى آنست که از بهر شرف مصطفى (ص) هفت عقوبت از امّت وى برداشت در دنیا و هفت در عقبى: فامّا التی فى الدّنیا فالخسف، و المسخ، و الطّمس، و القذف، و الطّاعون، و الغرق، و الموت الذّریع، و امّا التی فى الآخرة فسواد الوجه، و زرقة العیون، و الاغلال، و السّلاسل، و الانکال، و طعام الزّقّوم، و شراب الحمیم.
«وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» عظیم است قدر قرآن که ربّ العزّه ده نام از نامهاى خویش بر آن نهاد: یکى عزیز: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» دیگر حکیم: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ». سوم مهیمن: «وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ». چهارم حق: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ». پنجم نور: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ». ششم مجید: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ». هفتم مبین: «تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ». هشتم کریم: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» نهم عظیم: «وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ». دهم آنست که خود را جلّ جلاله احسن الخالقین گفت و قرآن را احسن الحدیث: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ». آن گه خود را گفت: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» و قرآن را گفت: «لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ».
حکى عن بعضهم انّه قال: کنت فى البحر اذهان الموج و اشتغل کلّ انسان بنفسه فاخذ اعرابىّ مصحفا بیده و رفعه الى السّماء و قال الهى و سیّدى أ تغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته.
«لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الآیة... یا محمّد این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشتهایم تو نیک در آن منگر و بوى استیناس مگیر، چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگریستهایم یا آن پسندد که ما نه پسندیدهایم، مصطفى (ص) باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهر چه رسید و هر چه مىدید همىگفت: التّحیّات للَّه، تا حق جلّ جلاله آن ادب از وى بپسندید و بر وى ثنا کرد که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى»، آنجا که دوستى بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود، موسى (ع) دیدار خواست! جواب آمد که: «لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ» اى موسى تو اکنون ما را نبینى بکوه همىنگر، با مصطفى (ص) گفت: اى محمّد هان دیدهاى که بدان بما نگرى، نگر نظر آن بعاریت بکس ندهى، مستلذّات دنیا و عقبى را چه محلّ آن بود که رخت خویش در دیده تو نهد و زبان حال سیّد (ص) بنعت تواضع همىگوید:
بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز
تا روز زیارت تو اى یار عزیز
«وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» خفض الجناح کنایة عن حسن الخلق، اشارتست بکمال خلق و غایت شفقت وى بر خلق خدا، نه بینى که بر بساط بلیّت احد هزاران شربت قهر نوش کرده و از زخم بیگانگان بوى رسیده آنچ رسیده، آن گه دامن رحمت خود را بسط کرده و زبان شفقت بگشاده که: «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون».
«وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ» انّى انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلّم نیست، ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند، علائق و خلائق منقطع دانند، اسباب مضمحل و حدود متلاشى و اشارت و عبارت متناهى، یکبارگى دل با سوى حق پرداخته و غیر او بگذاشته، و الیه الاشارة بقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ».
در خبر است که جابر بن عبد اللَّه بر در سراى رسول خداى (ص) در مىزد، رسول (ص) گفت: من فى الباب؟ جابر گفت انا، رسول (ص) از آن گفت وى کراهیت نمود باز پس میگفت که انا، انا، انّى لا اقول انا اى جابر تو گفتى که انا! من بارى نگویم که انا، فرمان آمد از جبّار کائنات جلّ جلاله: «وَ قُلْ إِنِّی أَنَا» اى محمّد تو دیگرى، کار تو دیگرست، ترا مسلّم داشتیم که گویى: انّى انا، لانّک کنت بنا و لنا.
و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنى بر بساط انبساط این راز برفت که: یا محمّد کن لى کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل، همانست که گفت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ» اى کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرّح بما خصّصناک به و اعلن محبتنا لک:
فبح باسم من تهوى و دعنى من الکنى
فلا خیر فى اللذات من بعد ما ستر
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» تعزیت دل مصطفى است (ص) و تسلیت وى بآن رنجها که از کافران بوى مىرسید. مىگوید اى محمّد، از رنج دل تو خبر داریم و از آنچ بر تو مىرود آگاهیم، تو دل خویش در میدان مواصلت ما روان دار و بحضرت نماز در آى که نماز مظنه مشاهده است و با مشاهده دوست بار بلا کشیدن آسانست: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ» یکى از پیران طریقت گفت: در بازار بغداد یکى را دیدم که اعوان دیوان خلافت در وى آویخته بودند و بى محابا او را زخم مىکردند، بآخر او را بخوابانیدند و هزار تازیانه بر وى زدند، آهى نکرد! بعد از آن فرا پیش وى رفتم، گفتم اى جوانمرد آن همه زخمها بر تو کردند چرا آهى نکردى و جزعى ننمودى؟ تا بر تو رحمت کردندى، گفت اى شیخ محذورمدار که معشوقم برابر بود و از بهر وى مرا مىزدند، از نظاره وى الم زخم بر من آسان شد:
چون شفاى دلرباى از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
لم اسلم النّفس للاسقام تتلفها
الّا لعلمى بانّ الوصل یحییها
نفس المحبّ على الاسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
معنى دیگر گفتهاند ارباب طریقت از روى حقیقت، مىگوید: اى محمّد ما میدانیم که دل تو بتنگ مىآید بآن ناسزا که بیگانگان در صفات ما میگویند از زن و فرزند و شریک و انباز، تو دل بتنگ میار و خوش همىباشد که جلال عزّت ما را از گفت ناسزاى سزاى ایشان هیچ زبان نیست، وحدانیّت و فردانیّت ما را از آن نقصان نیست، ما همان قدوس و منزّهایم از گمان و نقصان و پنداره و ایدون، یکتا و یگانه که در ازل بودیم در ابد همان یکتا و یگانهایم از قیاس و هم ها بیرون:
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا