116
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ حبّ الدنیا حمل قارون على جمعها و جمعها حمله على البغى علیهم و صار کثرة ماله سبب هلاکه. و فى الخبر، حب الدنیا رأس کل خطیئة.
دوستى دنیا همه سر گناهانست و مایه هر فتنه، بیخ هر فساد، هر که از خدا باز ماند بمهر و دوستى دنیا بازماند.
دنیا پلى گذشتنى است و بساطى در نوشتنى، مرتع لاف گاه مدعیان و مجمع بارگاه بىخطران. سرمایه بىدولتان، و مصطبه بدبختان. معشوقه ناکسان و قبله خسیسان دوستى بىوفا و دایهاى بىمهر. جمالى با نقاب دارد، و رفتارى ناصواب دارد و چون تو دوست در زیر خاک صد هزاران دارد، بر طارم طوارى نشسته و از شبکه شک مى برون نگرد، با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نالود بخون هیچکس انگشتم
مصطفى (ص) گفت، «ما من احد یصبح فى الدنیا الا و هو فیها بمنزلة الضیف ماله فى یده عاریة و الضیف منطلق و العاریة مردودة.
و فى روایة اخرى ان مثلکم فى الدنیا کمثل الضیف و ان ما فى ایدیکم عاریة میگوید مثل شما درین دنیاى غدّار مثل مهمانیست که بمهمانخانه فرو آید هر آینه مهمان رفتنى بود نه بودنى همچون آن مرد کاروانى که بمنزل فرو آید لا بد از آنجا رخت بردارد، و تمنا کند که آنجا بایستد سخت نادان و بىسامان بود که آن گه نه بمقصود رسد و نه بخانه باز آید.
جهد آن کن اى جوانمرد که این پل بلوى بسلامت باز گذارى و آن را دار القرار خود نسازى و دل درو نهبندى تا شیطان بر تو ظفر نیابد. صد شیر گرسنه در گله گوسفند چندان زیان نکند که شیطان با تو کند: إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فاتخذوه عدوا و صد شیطان آن نکند که نفس امّاره با تو کند: اعدى عدوک نفسک التی بین جنبیک. یکى تامل کن در کار قارون بدبخت نفس و شیطان هر دو دست درهم دادند تا او را از دین برآوردند، از آن که آبش از سرچشمه خود تاریک بود یک چند او را با عمل عاریتى دادند لؤلؤ شاهوار همىنمود چون حکم ازلى و سابقه اصلى در رسید خود شبه قیر رنگ بود زبان حالش همىگوید:
من پندارم که هستم اندر کارى
اى بر سر پنداشت چو من بسیارى
اکنون که نماند با توام بازارى
در دیده پنداشت زدم مسمارى
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ بدعاى موسى او را بزمین فرو برد و قارون سوگند بر موسى مىنهاد بحق قرابت و موسى بوى التفات نکرد و میگفت: یا ارض خذیه، تا آن گه که عتاب آمد از حق جلّ جلاله که یا موسى ناداک بحق القرابة و انت تقول یا ارض خذیه، یا موسى اگر مرا خواندى من او را اجابت کردمى.در قصه آوردهاند که هر روز یک قامت خویش بزمین فرو مىشد تا آن روز که یونس در شکم ماهى در قعر بحر برو رسید و قارون از حال موسى پرسید چنان که خویشان را پرسند، فاوحى اللَّه تعالى: لا تزد فى خسفه بحرمة انّه سأل عن ابن عمّه و وصل به رحمه.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً فردا در سراى آخرت ساکنان مقعد صدق و مقرّبان حضرت جبروت قومى باشند که درین دنیا برترى و مهترى نجویند، خود را از همه کس کهتر و کمتر دانند و بچشم پسند هرگز در خود ننگرند، چنان که آن جوانمرد طریقت گفت که از موقف عرفات باز گشته بود او را گفتند کیف رأیت اهل الموقف؟ چون دیدى اهل موقف را؟ جواب داد که رأیت قوما لو لا انّى کنت فیهم لرجوت ان یغفر اللَّه لهم قومى را دیدم که اگر نه من در میان ایشان بودمى امید بودى که همه آمرزیده باز گردند.
اى جوانمرد بچشم پسند بخود منگر و در راه «من» مشو که هرگز کسى بر منى سود نکرد. آنچه بر ابلیس آمد از روى منى آمد که گفت: أَنَا خَیْرٌ یکى از بزرگان دین ابلیس را دید گفت مرا پندى ده، گفت: مگو که من تا نشوى چو من. این خود راه سالکان طریقت است و جوانمردان حقیقت. اما در راه شریعت منى بیوکندن روا نیست، زیرا که در شریعت حوالت با تو است و از آن بسر نشود.
شیخ بو عبد اللَّه خفیف گفت منى بیوکندن در شریعت زندقه است، و منى اثبات کردن در حقیقت شرک است چون در مقام شریعت باشى همىگوى که من، چون در راه حقیقت باشى میگوى که: او، خود همه او شریعت افعال است و حقیقت احوال، قوام افعال بتو و نظام احوال با او.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ فى الظاهر الى مکة و کان یقول کثیرا الوطن الوطن فحقق اللَّه سؤله، و امّا فى السّر و الاشارة فالمعنى ان الذى ینصبک باوصاف التفرقة بالتبلیغ و بسط الشریعة لرادک الى الجمع بالتحقیق بالفناء عن الخلق.
مصطفى (ص) تا در تبلیغ رسالت و بسط شریعت و تمهید قواعد دین بود در مقام تفرقت بود از بهر نجات خلق و باین آیت او را از مضیق تفرقت با صحراء جمع بردند که مشرب خاص وى بود، تا میگفت: لا یسعنى فى وقتى غیر ربى.
پیر طریقت گفت: آن کس که جمع وى درست باشد تفرقت او را زیان ندارد.
و آن را که نسب او درست باشد بعقوق نسب بریده نگردد. در عین جمع سخن گفتن نه کار زبانست، عبارت از حقیقت جمع بهتان است، مستهلک را در بحر بلا چه بیانست، از مستغرق در عین فنا چه نشانست، این حدیث رستاخیز دل و غارت جانست، با صولت وصال دل و دیده را چه توانست، آن کس کو بر نسیم وصال خود حیرانست، دیرست تا جان او به مهر ازل گروگان است، بىدل باد که از پى دل بفغانست. بىجان باد که از رفتن بدوست پشیمانست.
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ هر چه لم یکن ثم کان است در معرض زوالست و در صدمه فنا. نابوده دى و نیست فردا، و جلال احدیت بذات و صفات صمدیت باقى، پاینده، پیش از همه زندگان زنده و بر زندگانى و زندگان خداوند میراث بر جهان از جهانیان و باقى پس جهانیان و جهان و بازگشت همه کار و همه خلق با وى جاودان.
پیر طریقت گفت: الهى اى داننده هر چیز و سازنده هر کار و دارنده هر کس نه کس را با تو انبازى و نه کس را از تو بىنیازى: کار بحکمت مىاندازى و بلطف میسازى، نه بیدادست و نه بازى، الهى نه بچرایى کار تو بنده را علم، و نه بر تو کس را حکم. سزاها تو ساختى، و نواها تو خواستى. نه از کس بتو، نه از تو بکس، همه از تو بتو همه تویى بس، الاکل شىء ما خلا اللَّه باطل. خدا و بس علایق منقطع، و اسباب مضمحل و رسوم باطل و حدود متلاشى و خلایق فانى و حق یکتا بحق خود باقى.