شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
۲ - النوبة الثانیة
رشیدالدین میبدی
رشیدالدین میبدی( ۴۴- سورة الدخان‏ )
114

۲ - النوبة الثانیة

وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ یعنى مؤمنى بنى اسرائیل، عَلى‏ عِلْمٍ منا باستحقاقهم ذلک و قیامهم بالشکر علیه، عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم فجعلنا فیهم الکتاب و النبوة و الملک و قیل: اخترناهم على جمیع العالمین بما جعلنا فیهم من کثرة الانبیاء و هذه خاصة لهم لیست لغیرهم.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ یعنى من الحسنات و السیئات المذکورة فى سورة الاعراف: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ. فالحسنات: المنّ و السلوى و الماء المنبجس من الحجر بعد الخلاص من فرعون. و السیئات: ما کانوا یلقون، من ذبح اولادهم و استحیاء نسائهم و تعذبتهم.
قال ابن زید: ابتلاهم بالرخاء و الشدة کقوله: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً إِنَّ هؤُلاءِ یعنى اهل مکة، لَیَقُولُونَ.
إِنْ هِیَ اى ما هى، إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‏ اى لا موتة الا هذه التی نموتها فى الدنیا ثم لا بعث بعدها. و هو قوله: وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِینَ اى بمبعوثین بعد موتنا.
فَأْتُوا بِآبائِنا، الذین ماتوا، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ انّا نبعث احیاء بعد الموت.
سألوه ان یحیى لهم قصى بن کلاب قالوا انه کان شیخا کبیرا لنسأله عنک، فلم یجبهم اللَّه بل اوعدهم و انما لم یجبهم لان البعث الموعود، انما هو فى دار الجزاء یوم القیمة و الذى کانوا یطلبونه بعث فى الدنیا فى حالة التکلیف و بینهما تغایر. و قوله: فأتوا، مخاطبة للنبى (ص) وحده على ما یستعمله العرب فى مخاطبة الجلیل. ثم خوّفهم مثل عذاب الامم الخالیة، فقال: أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ معناه أ هولاء اعز و اشدّ قوة و اکثر اموالا، أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ. مفسران گفتند: تبع پادشاهى بود از پادشاهان یمن از قبیله قحطان، چنان که در اسلام، ملوک را خلیفه گویند، و در روم، قیصر و در فرس، کسرى، ایشان تبع گویند. و سمّى تبّعا لکثرة تبعه، و معروف از ایشان سه بودند: یکى مهینه اول بوده، یکى میانه، یکى کهینه آخر بوده. و او که در قرآن نام برده است تبّع آخر بود، نام وى اسعد بن کلیکرب الحمیرى. مردى مؤمن صالح بوده و بعیسى (ع) ایمان آورده و چون حدیث و نعت و صفت رسول ما (ص) شنید از اهل کتاب، برسالت وى ایمان آورد و گفت:
شهدت على احمد انه
رسول من اللَّه بارى النسم‏
عایشه گفت: لا تسبوا تبّعا فانه کان رجلا صالحا ذم اللَّه قومه و لم یذمّه.
و قال سعید بن جبیر: هو الذى کسى الکعبة الانطاع و البرود المعضدة و نصب علیها الباب و جعل له اقلیدا، و قیل: هو الذى بنى الحیرة و بنى سمرقند. و ذکر ابو حاتم عن الرقاشى قال: کان اسعد الحمیرى من التبابعة، آمن بالنبى (ص) قبل ان یبعث بسبع مائة سنة.
و عن سهل بن سعد قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول لا تسبوا تبّعا فانه قد کان اسلم.
و عن ابى هریرة قال: رسول اللَّه (ص) ما ادرى تبّع نبیا کان او غیر نبى.
و در قصه بتبع و اسلام وى روایات مختلف است: اما روایة محمد بن اسحاق و عکرمة از ابن عباس آنست که تبّع آخر که نام وى اسعد و کنیت او ابو کرب است مردى آتش‏پرست بود بر مذهب مجوس، از نواحى مشرق درآمد با لشکرى عظیم و حشمى فراوان بمدینه مصطفى بگذشت و پسرى از آن خویش آنجا رها کرد. اهل مدینه آن پسر را بکشتند بفریب و حیلت. تبّع بازگشت بر عزم آن که مدینه را خراب کند و اهل آن را استیصال کند، جماعتى که انصار رسول از نژاد ایشانند همه مجتمع شدند و بقتال وى بیرون آمدند، بروز با وى جنگ میکردند و بشب او را مهمان‏دارى میکردند، تبّع را سیرت ایشان عجب آمد، گفت: انّ هؤلاء لکرام، اینان قومى‏اند کریمان و جوانمردان. پس دو حبر از احبار بنى قریظه نام ایشاى کعب و اسد هر دو ابن عم یکدیگر بودند، برخاستند و پیش تبّع شدند و او را نصیحت کردند، گفتند: این مدینه هجرت گاه پیغامبر آخر الزمان است و مهبط وحى بدو، پیغامبرى از قبیله قریش خاتم پیغامبران و گزیده خداوند جهان، صاحب القضیب، و الناقة و التاج و الهراوة. و ما در کتاب خداى، نعت و صفت وى خوانده‏ایم و بر امید دیدار وى اینجا نشسته‏ایم و دانیم که ترا بر اهل این شهر دستى نباشد و نصرتى نبود، مکن، خویشتن را در معرض بلا و عقوبت حق جل و علا منه، نصیحت ما بشنو و عزم و نیت خود بگردان و بر خویشتن بد مخواه، مبادا که ترا نکبتى رسد که در سر آن شوى. آن وعظ و نصیحت ایشان بر تبّع اثرى عظیم کرد و از آن عزم و نیت که کرده بود بازگشت و از ایشان عذر خواست. ایشان چون اثر قبول در وى دیدند، او را بر دین خویش دعوت کردند.
تبّع دعوت ایشان را اجابت کرد و بدین ایشان بازگشت و ایشان را گرامى کرد و از مدینه بازگشت بسوى یمن، و آن دو حبر و نفرى دیگر از یهود بنى قریظه با وى مساعدت کردند و رفتند، جمعى از بنى هذیل فرا پیش وى آمدند، گفتند: ایها الملک انا ندلک على بیت فیه کنز من لؤلؤ و زبرجد. ما ترا دلالت کنیم بر خانه‏اى که زیر آن کنزیست از مروارید و زبرجد. اگر خواهى که بردارى، بر دست تو آسان بود. گفت آن کدام خانه است؟ گفتند خانه‏ایست در مکه و مقصود هذیل هلاک وى بود که از نقمت وى میترسیدند، دانستند که هر که قصد خانه کعبه کند بزودى دمار از وى برآرند و نیست گردد.
تبّع با احبار یهود مشورت کرد و آن سخن که هذیل گفته بود با ایشان گفت، احبار گفتند: زینهار که اندیشه بد نکنى در کار آن خانه، که در روى زمین خانه‏اى از آن بزرگوارتر و عظیم‏تر نیست، آن را بیت اللَّه گویند بروى رقم اضافت ازلى و فرّ الهى، مقرّ ابرار و منزل اخیار، بزرگ داشته حق و عبادت‏گاه خلق، و آن قوم که ترا این دلالت کردند جز هلاک تو نخواستند، چون آنجا رسى تعظیم آن در دل دار و مقدس و معظم دان و مناسک آن بگزار و طواف و سعى و حلق بجاى آر تا ترا سعادت ابد حاصل شود.
تبّع چون این سخن بشنید از ایشان، آن جمع هذیل را بگرفت، و بر ایشان سیاست راند، آن گه روى سوى مکه نهاد.
و تعظیم خانه کعبه در دل داشت، چون آنجا رسید طواف کرد و کعبه را در نبود آن را در بر نهاد و قفل بر زد و آن را جامه پوشید، و اول کسى که کعبه را جامه پوشید تبّع بود، و شش روز آنجا مقیم گشت، هر روز در منحر، هزار شتر قربان کرد و موى باز کرد، آن گه از مکه بازگشت و سوى یمن شد و قوم وى حمیر بودند کاهنان و بت‏پرستان. تبع ایشان را بر دین خویش و بر حکم تورات دعوت کرد و ایشان اجابت نکردند و دین او نپذیرفتند تا آن گه که حکم خویش بر آتش بردند و آن آتشى بود که فرادید آمدى در دامن کوه و هر که را خصمى بودى و حکمى که در آن مختلف بودند هر دو خصم بنزدیک آتش آمدندى، آن کس که بر حق بودى او را از آتش گزند نرسیدى، و او که بر حق نبودى بسوختى. جماعتى از حمیر بتان خود را برداشتند و آمدند بدامن آن کوه و همچنین آن دو حبر که با تبّع بودند. دفتر توریة را برداشته و بدامن کوه آمده و در راه آتش نشسته، آتش از مخرج خویش فرا دید آمد و آن قوم حمیر را و آن بتان ایشان را همه نیست کرد و بسوخت و آن دو حبر که توریة داشتند و میخواندند، از آتش ایشان را هیچ رنج و گزند نرسید، مگر که از پیشانى ایشان، عرقى روان گشت و آتش در گذشت تا بمخرج خویش باز شد، آن گه باقى حمیر که بودند همه بدین احبار بازگشتند. فمن هناک اصل الیهودیة بالیمن، بروایتى دیگر، تبّع که به رسول خدا پیش از مبعث وى ایمان آورد، تبع پیشین بود و ملک جهان وى را بود و بهر شهر که رسیدى علماء و حکماء آن شهر با خود ببردى تا قریب دو هزار مرد عالم حکیم بر وى جمع آمدند بیرون از دویست و چهل هزار سوار و پیاده که داشت. و اوّل به مکه رسید و اهل مکه او را طاعت نداشتند و خدمت نکردند.
تبّع گفت وزیر خویش را، که این چه شهر است و چه قومند که در خدمت و طاعت ما تقصیر کردند، بعد از آنکه جهانیان همه سر بر خط طاعت ما نهادند.
وزیر گفت ایشان را خانه‏ایست که آن را کعبه گویند مگر به آن خانه معجب شده‏اند، تبّع در دل خویش نیت کرد که این خانه را خراب کنم و مردان این شهر را بکشم و زنان را اسیر گیرم، هنوز این اندیشه تمام نکرده بود که رب العزه او را بدرد سر مبتلا کرد، چنان که او را طاقت نماند و آب گندیده از چشم و بینى و گوش وى گشاد، چنان که هیچکس را بنزدیک وى قرار نبود و اطباء همه از معالجه وى عاجز گشته گفتند این بیمارى از چهار طبع بیرون افتاده، کار آسمانى است، و ما بمعالجه آن راه نبریم. پس دانشمندى فرا پیش آمد، گفت: ایها الملک اگر سرّ خود با من بگویى من این درد را درمان سازم، ملک گفت من در کار این شهر و این خانه کعبه چنین اندیشه کرده‏ام، دانشمند گفت، زینهار اى ملک، این اندیشه مکن و از این نیت بازگرد که این خانه را خداوندیست قادر که آن را بحفظ خویش میدارد و هر که قصد این خانه کند دمار از وى برآرد. تبّع از آن اندیشه توبت کرد و تعظیم خانه و اهل آن در دل خود جاى داد و در حال شفا یافت، عنایت الهى و سابقه ازلى در رسید و از آن دین و ملت کفر که داشت برگشت و بخداوند کعبه ایمان آورد و در دین ابراهیم خلیل علیه السلام شد. پس کعبه را جامه پوشانید و قوم خود را فرمود تا آن را بزرگ دارند و با اهل آن نیکویى کنند. از مکه بزمین یثرب شد آنجا که‏ مدینه مصطفى است (ص) و در آن وقت رقم شهر و بنا نبود، چشمه آب بود و تبّع با حشم و لشگر بسر آن چشمه فرو آمد. دانشمندان که با وى بودند در کتاب خوانده بودند که آن زمین یثرب مهاجر رسول آخر الزمان است و مهبط وحى قرآنست، چهارصد مرد از ایشان که عالمتر و فاضلتر بودند با یکدیگر بیعت کردند که از آن بقعت مفارقت نکنند و بر امید دیدار او آنجا مقام کنند، اگر او را خود دریابند و الا فرزندان و نسل ایشان ناچار او را دریابند و برکات دیدار او با عقاب و ارواح ایشان برسد. این قصه با تبّع بگفتند و تبّع را همین رغبت افتاد. یک سال آنجا مقام کردند و بفرمود تا چهارصد قصر بنا کردند آنجایگه، هر عالمى را قصرى و هر یکى را کنیزکى بخرید و آزاد کرد و بزنى بوى داد با جهاز تمام و ایشان را وصیت کرد که شما اینجا همى باشید تا پیغامبر آخر الزمان را دریابید و خود نامه‏اى نبشت و مهر زرین بر آن نهاد و بآن عالم سپرد که او را نصیحت کرده بود و گفت اگر محمد را دریابى این نامه بدو رسان و اگر نیابى بفرزندان وصیت کن تا بدو رسانند و مضمون نامه این بود: اى پیغامبر آخر الزمان، اى گزیده خداوند جهان، اى بروز شمار شفیع بندگان، من که تبّع‏ام، بتو ایمان آوردم و گرویده، گواهى دهم که نبوت تو حق است و دین تو پاک و قول تو صدق. تو خاتم پیغمبرانى، فرستاده حق جل و جلاله بعالمیانى، ایمان آوردم بآن خداوند که تو بنده و پیغامبر اویى، فرستاده و پیغام رسان اویى، گواه باش که من، بر ملّت توام و بر ملّت پدر تو ابراهیم خلیل (ع)، اگر ترا بینم و اگر نه بینم، تا مرا فراموش نکنى و روز رستاخیز مرا فرو نگذارى و شفاعت از من دریغ ندارى. آن گه نامه را مهر بر نهاد و بر آن مهر نبشته بود: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ و عنوان نامه نبشته بود: الى محمد بن عبد اللَّه خاتم النبین و رسول رب العالمین (ص) من تبّع، امانة اللَّه فى ید من وقع الى ان یوصل الى صاحبه.
گفته‏اند مردمان مدینه ایشان که انصار رسول خدااند از نژاد آن چهارصد مرد علماء بودند و ابو ایوب انصارى که رسول خدا بخانه او فرو آمد از فرزندان آن عالم بود که تبّع را نصیحت کرده بود تا از آن علت شفا یافت. و خانه بو ایوب که رسول آنجا فرو آمد از جمله آن بناها بود که تبّع فرموده بود و چون رسول خدا هجرت کرد بمدینه، نامه تبّع بوى رسانیدند رسول نامه بعلى داد تا برخواند، رسول سخنان تبّع بشنید و او را دعا کرد و آن کس که نامه رسانید نام وى بو لیلى او را بنواخت و گرامى کرد. قوله: وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ یعنى من الامم الکافرة، أَهْلَکْناهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ اى لیس کفار قریش بخیر من اولئک، فاهلکهم اللَّه، هذا کقوله: أَ کُفَّارُکُمْ خَیْرٌ مِنْ أُولئِکُمْ.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ یعنى ما خلقناهما لئلا یکون بعث و لا نشور و لا حساب کقوله: أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً و کقوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً.
ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ، یعنى الا للمجازاة بالقسط اى: لیجزى المحق و المبطل ما یستحقانه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ یعنى کفار قریش لا یعلمون انا لم نخلقهما باطلا ثم خوّفهم فقال: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ، یعنى یوم القیمة یفصل بین المحق و المبطل و یفصل بین الوالد و ولده و الرجل و زوجه و المرء و خلیله. قیل جعله اللَّه وقتا لفصل الحکم فیه بین خلقه، مِیقاتُهُمْ أَجْمَعِینَ اى وقت موعودهم کلهم یعنى یوافى الاولون و الآخرون من الامم الخالیة و من هذه الامّة ثم نعت ذلک الیوم فقال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً یعنى لا ینفع قریب قریبه و لا یدفع عنه شیئا. هذا کقوله: لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ اى: لیس لهم من ینصرهم من عذاب اللَّه بالشفاعة فان النصرة فى القیامة بالشفاعة.
إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ یجوز ان یکون الاستثناء متصلا یعنى الا المؤمنین فانه یشفع بعضهم لبعض باذن اللَّه. و قیل الاستثناء منقطع و معناه: لکن من رحمه اللَّه فانه مغفور له إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ على اعدائه، الرَّحِیمُ لاولیائه.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ على صورة شجر الدنیا لکنها من النار و الزقوم ثمرها و هو ما اکل بکره شدید و قیل کل طعام ثقیل فهو زقّوم. و فى التفسیر أن ابن الزبعرى قال: ان اهل الیمن یسمّون اکل التمر بالزبد التزقّم فدعا ابو جهل بتمر و زبد فقال تزقموا فان هذا هو الذى یخوفکم به محمد فنزل: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ یعنى بالاثیم: ابا جهل و الاثم: الکفر لان الکفر اعظم الاثم.
روى عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص): ایها الناس اتّقوا اللَّه حق تقاته فلو ان قطرة من الزقوم قطرت على الارض لا مرّت على اهل الدنیا معیشتهم فکیف بمن هو طعامه و لیس له طعام غیره.
کَالْمُهْلِ و هو النحاس المذاب و الصفر المذاب، و قیل هو دردى الزیت اسود، و عرض على ابى بکر الصدیق حین احتضر، ثوبا حبرة لیکفن فیهما، فقال کفنونى فى ثوبىّ هذین یعنى اللذین على جسده فانما هما للمهل یعنى للصدید و ما یسیل من البدن، و الحى اولى بالجدید من المیت یَغْلِی فِی الْبُطُونِ قرأ ابن کثیر و حفص بالیاء جعلوا الفعل للمهل، و قرأ الآخرون بالتاء لتأنیث الشجرة، کَغَلْیِ الْحَمِیمِ یعنى کالماء الحارّ اذا اشتد غلیانه.
خُذُوهُ اى یقال للزبانیة خذوه یعنى الاثیم، فَاعْتِلُوهُ، قرأ اهل الکوفة و ابو عمرو و ابو جعفر بکسر التاء. و الباقون بضمها و هما لغتان، اى: ادفعوه و سوقوه یقال عتله یعتله و یعلته عتلا اذا ساقه بالعنف و الدفع و الجذب، إِلى‏ سَواءِ الْجَحِیمِ وسطها الذى یستوى المسافة الیه من جمیع اطرافه.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِیمِ تأویله: ثم صبّوا فوق رأسه الحمیم للتعذیب، کقوله: یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ قال مقاتل: ان خازن النار یضرب على رأسه فینقب رأسه عن دماغه ثم یصبّ فیه ماء حمیما قد انتهى حرّه ثم یقال له: ذُقْ هذا العذاب، إِنَّکَ قرأ الکسائى انّک بفتح الالف یعنى لانک قلت انا العزیز الکریم و قرأ الآخرون بالکسر على الابتداء اى أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ عند قومک بزعمک و ذلک‏
ان النبى (ص) لقى ابا جهل فهزّه فقال اولى لک یا با جهل فاولى، فانزل اللَّه تعالى ما قاله له، و ردّ علیه ابو جهل فقال: ما تقدر انت و لا ربک علىّ انى لا کرم اهل الوادى و اعزّهم فیقول له خزنة النار على طریق الاستخفاف و التوبیخ ذق ذلک انت العزیز الکریم اى ذق بسبب هذا القول الذى قلته‏
إِنَّ هذا ما کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ اى ان هذا العذاب ما کنتم فیه تشکّون فى دار الدنیا فقد لقیتموه فذوقوه، ثم ذکر مستقر المتقین فقال: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ قرأ اهل المدینة و الشام فى مقام بضم المیم على المصدر اى فى اقامة و قرأ الآخرون بفتح المیم اى فى مجلس امین یأمن فیه صاحبه من الغوائل و الآفات و الاحزان فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ و هو ما رقّ من الحریر فجرى مجرى الشعار لهم و هو الین من الدثار فى المعتاد وَ إِسْتَبْرَقٍ یعنى ما غلظ و صفق نسجه یجرى مجرى الدثار و هو ارفع نوع من انواع الحریر، و الحریر نوعان: نوع کلما کان ارق کان انفس، و نوع کلما کان ارزن بکثرة الأبریسم کان انفس. و قیل: استبرق من کلام العجم و هو الدیباج الغلیظ عرّبت بالقاف مُتَقابِلِینَ کنایة عن التألف و التوادّ و التواخى، کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ اى کما اکرمناهم بما وصفنا من الجنات و العیون و اللباس، کذلک اکرمناهم بان زوّجناهم بحور عین، و قیل کذلک هم فى حکم اللَّه و محله رفع، اى الامر کذلک و زوجناهم بحور عین، یقال زوّجته امرأة و زوّجته بامرأة لغتان و انکره بعضهم فقال لیس هذا من عقد التزویج لانه لا یقال زوّجته بامرأة و انما المعنى جعلناهم ازواجا لهن کما یزوّج النعل بالنعل اى جعلناهم اثنین. و الحور، هنّ النساء النقیات البیاض، یحار فیهن الطرف من بیاضهن و صفاء لونهنّ.
و قال ابو عبیدة: الحور: شدة بیاض العین یکون ذلک اظهر لسوادها، و العین جمع العیناء و هى العظیمة العینین.
یَدْعُونَ فِیها، اى یحکمون فیأمرون باحضار ما یشتهون، بِکُلِّ فاکِهَةٍ، اى فاکهة کلّ زمان و کلّ مکان و ذلک لا یجتمع فى الدنیا، آمِنِینَ من الزوال و الانقطاع و تولّد ضرر من الاکثار.
لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ، سخن اینجا تمام شد، میگوید: بهشتیان در بهشت، مرگ نچشند هرگز. و در خبر میآید که در بهشت ده چیز نیست: لیس فیها هرم و لا موت و لا خوف و لا لیل و لا نهار و لا ظلمة و لا برد و لا خروج، آن گه گفت: إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ این نه مستثنى است از اول که این استثنا منقطع گویند الا بمعنى لکن اى لکن الموتة الاولى فى الدنیا قد ذاقوها، لکن مرگ اول که در دنیا چشیدند مؤمنانرا مرگ آنست، قولى دیگر گفته‏اند الا بمعنى سوى اى سوى الموتة الاولى التی ذاقوها فى الدنیا، کقوله: وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ یعنى سوى ما قد سلف، و الضمیر فى فیها راجع الى حال المتقین التی هم فیها، میگوید متّقیان را و نیک مردان را جز آن مرگ که در دنیا چشیدند، مرگى دیگر نخواهد بود، در آن حال تقوى و نیکى که ایشان در آن‏اند، بخلاف مجرمان و احوال ایشان که بر ایشان دو مرگ جمع آید. لقوله تعالى: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ مقصود و مراد آنست که تا فضل متّقیان بر مجرمان ظاهر گردد و معلوم شود که مجرمان را دو مرگ است و متّقیان را یک مرگ.
و لهذا المعنى لما کشف ابو بکر عن وجه النبى (ص) و قد قبض قال: و اللَّه لا یجمع اللَّه علیک موتتین، اما الموتة التی کتبت علیک فقدمتّها. و قوله الْأُولى‏ یدل على ان هناک ثانیة نفاها عن المتّقین و اثبتها للمجرمین فى حال ما ثم یحیون بعدها.
و قیل انّ المؤمنین فى وقت المعاینة یصیرون بلطف اللَّه الى اسباب الجنة یلقون الروح و الریحان و یرون منازلهم فى الجنّة فکانّ موتتهم الاولى فى الدنیا کانت فى الجنّة لاتصالهم باسبابها و مشاهدتهم ایاها. برین قول استثناء متصل است و مرگ اول که در دنیا چشیدند، گویى خود در بهشت چشیدند، زیرا که مؤمن بوقت معاینه، بهشت برو عرضه کنند تا در روح و ریحان و منازل آن مینگرد، گویى که در بهشت مرگ میچشد و جان تسلیم میکند. برین معنى گفت لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِیمِ صرف عنهم عذاب النار فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ اى فعل ذلک تفضّلا منه.
روى عن النبى (ص) انه قال لا یدخل الجنة احد الا بفضل اللَّه، فقیل و لا انت یا رسول اللَّه، فقال و لا انا الا ان یتغمّدنى اللَّه برحمته و فضله‏، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ اى ذلک الثواب الذى هو صرف العذاب و دخول الجنة، هو الفلاح العظیم الذى لا یعلم کنهه الا اللَّه.
فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ یعنى على لسانک، و لو لا انّ اللَّه عز و جل یسّره على السنة العباد لما استطاع لسان ان یحمل کلام الخالق او یؤدّیه و قیل فَإِنَّما یَسَّرْناهُ بِلِسانِکَ اى انزلناه بلغتک لیکون ایسر للعرب و یسهل علیهم تعلّمه، لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا بمواعظه.
فَارْتَقِبْ اى فانتظر النصر من ربک، إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ اى منتظرون بزعمهم، قهرک و اللَّه غالب على امره و قیل فَارْتَقِبْ اى انتظر لهم العذاب و الهلاک إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ منتظرون الدوائر و علیهم دائرة السوء. و قیل: فارتقب، فعن قریب یتحقق الملک و یخیب آمالهم، و اللَّه اعلم.