76
۳۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اشارت آیت آنست که کردگار قدیم و داور حکیم مطلع است بر اسرار بندگان، و عالم بحال ایشان، هر چند که داور زمین و حاکم مخلوق بظاهر حکم کند، داور آسمان بباطن نگرد، و نهانیها داند. نگر تا راستى در باطن بکار دارى، و صدق در معاملت پیشه گیرى و از خداوند نهان دان شرم دارى، که جز حق خود طلب کنى، که امروز آب رویت نزدیک خلق ببرد، و فردا بتازیانه عتاب ادب طلب کند. و گوید اى بى شرم فرزند آدم! أ لم تعلم انّى انا الرب الذى اعلم غیب السماوات و الارض، و ما انا بغافل عما یعمل الظالمون؟
بداود ع وحى آمد یا داود طهّر ثیابک الباطنة، فان الظاهرة لا تنفعک عندى، و انا بکل شىء محیط، یا داود مر بنى اسرائیل الّا یجمع المال من الحرام، فتؤذیهم النار و لا ارفع صلاة لاکلة الحرام، و لا اقبل بوجهى على اکلة الحرام، اهجر ایاک ان اکل الحرام، و لا توال اخاک ان اکل الحرام.
یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ... زیادت و نقصان قمر و افزودن و کاستن آن اشارتست بقبض و بسط عارفان، و هیبت و انس محبان. و قبض و بسط مر خواص را چنانست که خوف و رجا مر عوام راست. چندان که قبض و بسط از خوف و رجا برتر آمد هیبت و انس از قبض و بسط برتر آمد. خوف و رجا عوام راست و قبض و بسط خواص را، هیبت و انس خاص الخاص را. اول مقام ظالمان است، دیگر مقام مقتصدان، سدیگر مقام سابقان، و غایت همه انس محبان است. و مرد در حالت انس بغایتى رسد که اگر در میان آتش شود از آتش خبر ندارد، و حرارت آتش روح انس او را هیچ اثر نکند. چنانک بو حفص حداد رحمه اللَّه آهنگر بود و آتشى بغایت تیزى بر افروخته و آهن در آن نهاده، چنانک عادت آهنگران باشد، کسى بگذشت و آیتى از قرآن بر خواند، شیخ را بآن آیت وقت خوش گشت، و حالت انس بر وى غالب شد دست در کوره برد و آهن گرم بدست بیرون آورد، و هم چنان میداشت تا شاگرد در وى نگرست و گفت یا شیخ این چیست که آهن گرم بر دست نهاده؟ شیخ از سر آن برخاست، و حرف بگذاشت، گفت چندین بار ما حرفت بگذاشتیم باز دیگر باره بسر آن باز شدیم تا این بار که حرفت ما را بگذاشت.
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... بزبان عارفان و طریق جوانمردان این قتل و قتال منزلى دیگرست ره روان را و حالتى دیگر است محبان را، اما تا بشمشیر مجاهدت در راه شریعت کشته نشوى، و بآتش محبت سوخته نگردى، مسلّم نیست که درین باب شروع کنى. و نگر تا اعتقاد نکنى که آتش همین چراغست که تو دانى و بس، یا کشتن خود این حالت که تو شناسى، که کشتگان حق دیگرانند و کشتگان حلق دیگر، و سوختن بآتش عقوبت دیگر است، و سوختن بآتش محبّت دیگر. چنانک آن پیر بزرگوار گفت: من چه دانستم که این دود آتش داغ است! من پنداشتم که هر جا که آتشى است چراغ است! من چه دانستم که در دوستى کشته را گناهست! و قاضى خصم را پناهست! من چه دانستم که حیرت بوصال تو طریق است! و ترا او بیش جوید که در تو غریق است! شبلى رحمه اللَّه روزى بصحرا بیرون شد، چهل کس را دید از والهان و عاشقان، که درد این حدیث ایشان را فرو گرفته بود، و در آن صحرا همه افتاده هر یکى خشتى در زیر سر نهاده، و جان بچنبر گردن رسیده، رقت جنسیت در سینه وى پدید آمد گفت الهى ازیشان چه میخواهى! بار درد بر دلشان نهادى، آتش عشق در خرمن شان زدى، بعاقبت ایشان را بتیغ غیرت مىبکشى؟ خطاب آمد بسرّ شبلى که ایشان را بکشم، چون کشته باشم دیتشان بدهم! شبلى گفت دیت ایشان چه باشد؟
خطاب آمد که من کان قتیل سیف جلالنا فدیته لقیا جمالنا هر که کشته تیغ جلال ما باشد دیت او دیدار جمال ما باشد.
با لشکر عشق تو مرا پیکارست
تا کشته شوم که کشته را مقدار است
گر کشته دست را دیت دینارست
مر کشته عشق را دیت دیدار است
وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ... الآیة... قتال کنید اى مسلمانان در راه دین، که اللَّه جنگیان و غازیان را دوست دارد إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا دوست دارد خداى آن مردان مبارزان خون ریزان، در مقام جهاد و قتال، و در معارک ابطال ایستاده، جان بذل کرده، و تن سبیل، و دل فدا، از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق، و حفظ بیضه جماعت، و ذبّ از حریم شرع مقدس، روى بمعاندان دین آورده، و روى عزیز نشانه تیر کرده، و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته.
شراب از خون و جام از کاسه سر
بجاى بانگ رود آواز اسبان
بجاى دسته گل دسته تیغ
بجاى قرطه بر تن درع و خفتان
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... توانگران مال از کیسه بیرون کنند و درویشان توانگران از دل بیرون کنند، و موحّدان جمله خلایق از سر بیرون کنند، و الیه الاشارة بقوله عزّ و جل قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... کیسه از مال وا پردازند، ثواب آن جهانى را دل از توانگران وا پردازند دین ربانى را، سر از خلق وا پردازند دیدار سبحانى را، توانگران از مال هزینه کنند بزکاة و صدقات تا از دوزخ برهند، عابدان از نفس هزینه کنند بوظائف عبادات تا به بهشت رسند، عارفان از جان و دل هزینه کنند بحقائق شهود تا بوصال حق رسند.
وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک»
احسان آنست که خداى را در بیدارى و هشیارى پرستى، چنانک گویى در وى مىنگرى، و خدمت که کنى چنان کنى که وى را مىبینى. این حدیث اشارت است بملاقات دل با حق، و معارضه سرّ با غیب، و مشاهده جان با مولى، و حث کردن بر اخلاص عمل، و کوتاهى امل، و وفا کردن به پذیرفته روز اوّل، پذیرفته روز اول چیست؟ شنیدن أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ و گفتن بَلى! وفاء آن پذیرفته چیست؟ خدمت مولى! کوتاهى امل در چیست؟ در «کانک تراه،» اخلاص عمل در چیست؟ در «فانه یراک»! آن دیده که او را دید بملاحظه اغیار کى پردازد؟ و آن جان که با وى صحبت یافت با آب و خاک چند سازد؟ از آنست که خطاب ارجعى با روح پاک است. که منزل او در قالب آب و خاک است، خو کرده در آن حضرت مذلت حجاب چند برتابد، والى بر شهر خویش در غربت عمر چون بسر آرد؟
جان در صفت بقاست، و آب و خاک فانى، او که بحق زنده نه چون زنده این جهانى.
از سر حق محقق آگاهست، حق دیدنى است و کانک تراه در خبر برین گواه است