شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
پیر هرات
رهی معیری
رهی معیری( غزلها - جلد چهارم )
114

پیر هرات

بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشک لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟
چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز
کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند
دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند
عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند
گوهر گنجینهٔ عشقیم از روشندلی
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟
از دیار خواجه شیراز میآید رهی
تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند
می رسد با دیده گوهرفشان همچون سحاب
تا بر این خاک عبیرآگین گوهرباری کند