شب تا سحر سرگشتهام، مات توام، بیدار تو
تا چشم من روشن شود با دیدن رخسار تو
مرغ دلم پر میکشد بر روی بام خاطرت
عشقت به فریادم رسد تا لحظهی دیدار تو
روزی که رفتی از برم، تنها و شیدا شد دلم
رحمی بکن، بیطاقت است این عاشق بیمار تو
یاد تو غوغا میکند در جان زار و خستهام
آتش زده بر قلب من زیبایی کردار تو