66
غزل شمارهٔ ۴۱۰
ما در به روی خلق فرو بسته ایم باز
در شاهد خیال تو پیوسته ایم باز
دل جوش می زند ز تمنای وصل تو
ما را مبین که ساکن و آهسته ایم باز
با هجر و درد و محنت و اندوه عشق تو
یک اتفاق کرده و نگسسته ایم باز
رنگ ریا و زنگ نفاق و نشان کبر
از خود به خون دیده فرو شسته ایم باز
ای سنگدل، که تیغ جفا بر کشیده ای
رو مرهمی بساز که دل خسته ایم باز
گفتی: به راستی دلت از ما شکسته شد
خود کی درست بود؟ که بشکسته ایم باز
ما را تویی ر هر دو جهان و بیاد تو
چون اوحدی ز هر دو جهان رسته ایم باز