72
غزل شمارهٔ ۳۵۳
بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
دم به دمم درد دل بیش و بتر می شود
عمر به سر شد مرا در غم هجران تو
تا تو نگویی: مرا بی تو به سر می شود
از رخ چون شمع خود روشنییی پیش تو
کین شب تاریک ما دیر سحر می شود
چند بپوشیدم این راز دل و خلق را
از سخن عاشقان زود خبر می شود
هر چه تو خواهی بگوی، کین همه دشنام تلخ
چون به لبت می رسد شهد و شکر می شود
گر نه دل اوحدی سوخته ای، هر دمش
سینه چه جان می کند، دیده چه تر می شود؟