128
شمارهٔ ۶۸
نگار من چو بتاراج عقل و دین خیزد
غبار لشگرش از ترک تا بچین خیزد
ملفق است بهم نیش و انگبین چه عجب
خطی سیه گر از آنسکان انگبین خیزد
زهی خلف که دمادم ز آسمان و زمین
بمادر و پدر پاکت آفرین خیزد
نه چونتو کوکب درخشان ز آسمان تابد
نه چونتو سروسهی قامت از زمین خیزد
بگلشن تو خزان و بهار یکسانت
چو گل بیاد خزان رفت یاسمین خیزد
زیکدو جرعه بگلزار چهره ده آبی
نظاره کن که چه گلهای آتشین خیزد
دو چشم مست دو لب مست و هرچه خواهی مست
نعوذ بالله اگر شحنه از کمین خیزد