154
شمارهٔ ۵۰
خون من جای می ار خورد لبش نوشش باد
لیک عهد لبش امید که در گوشش باد
خیره روئی که خطا بر قلم صنع گرفت
شرم از این چشم و لب و زلف و بنا گوشش باد
تا سپاه خط سبزش بدر آید بقصاص
لب من بر لب چون خون سیاووشش باد
گفتمش چیست میان دولبت گفت که هیچ
ای دلم برخی ابهام لب نوشش باد
زلف و خال و خط و مژگان زده در صف بر چشم
دیده خاک ره ترکان سیه پوشش باد
دی ز زلفش بدل و بوسه شکستیم جناغ
یا رب این کشمکش از یاد فراموشش باد
بخموشی لبش آتش زده بر خرمن من
جان فدای اثر آتش خاموشش باد
بو که تعبیر رود روز بر بیداری بخت
شاده وصل تو در خواب هم آغوشش باد
نیر این نکته سرائی که در اوصاف تو کرد
زلف پرچین تو تشریف بر و دوشش باد