شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
نیایش
نادر نادرپور
نادر نادرپور( سرمۀ خورشید )
151

نیایش

ای آفریدگار
دیگر به سرد مهری خاکسترم مبین
امشب ، صفای آبم و گرمای آتشم
امشب ، به روی تست دو چشم نیاز من
امشب ، به سوی تست دو دست نیایشم
امشب ، ستاره ها همه در من چکیده اند
سرب مذاب ، پر شده در کاسه ی سرم
هر قطره ای ز خون تنم شعله می کشد
من آتش روانم ، من آتش ترم
امشب ، به پارسایی خود دل نهاده ام
ای آفتاب وسوسه ، در من غروب کن
آن رودخانه ام که تهی مانده ام ز آب
آه ای شب بزرگ ، تو در من رسوب کن
زین پیش اگر به کفر گشودم زبان خویش
زین پس برآن سرم که بشویم لب از گناه
ای آفریدگار
در چاه شب ، به سوی تو امید بسته ام
تا بشنوی صدای مرا از درون چاه
هر چند پیش چشم تو کوچک ترم ز مور
بر من بزرگواری پیغمبران ببخش
جز غم ، هر آنچه را که به من وام داده ای
بستان و بیشتر کن و بر دیگران ببخش
نام تو بر نگین دلم نقش بسته است
این خاتم وجود من ارزانی تو باد
دانم اگر چه پیشکشی سخت بی بهاست
شعرم به پاس لطف تو ، قربانی تو باد