شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
دعایی در طلوع
نادر نادرپور
نادر نادرپور( شام بازپسین )
141

دعایی در طلوع

ای سرخ پوست ! در شب قطبی چگونه ای ؟
ایا سکوت این شب ظلمانی
چشم تو را به خواب گران برده ست ؟
یا سردی سیاه فراموشی
سودای روزهای سپید گذشته را
در ذهن هوشیار تو افسرده ست ؟
ایا دگر به یاد نداری
آن ظهرهای روشن مرداد ماه را
وقتی که از دهان درخشان سرخ تو
برق بنفش قهقهه ای می تافت
بر روکش طلایی دندانت ؟
وقتی که آسمان و زمین می سوخت
از آتش تنفس پنهانت ؟
ای سرخپوست ! در شب قطبی ، کدام دست
خون تو را به صخره ی یخ پاشید ؟
ای خفته در حصار شب دشمن
هرگز به روز حشر نیازت نیست
بیدار شو به بانگ دعای من
با آن کلاه پوستی پردار
بار دگر ، قیام کن ای خورشید