150
در غبار خنده ی خورشید
خواب می بینم همه شب ، اسب رهوار مرادم را
یالش از نور سحرگاهان ، طلایی رنگ
خواب می بینم که برزین بلند او
راه می پیمایم از فرسنگ تا فرسنگ
رو به سوی قله های دور می آرم
قله های دور ، پنهان در غبار خنده ی خورشید
می روم آن سان که نعل اسب من از سینه ی هر سنگ لاله ی برقی برویاند
می روم آن سال که گرمای نفس های تب آلودش
پرده ی ابریشمین آبشاران را بسوزاند
می روم آنجا که چون چشمم به طاق آسمان افتد
بشکفد در باغ چشمم سوسن خورشید
همچو عکس بیشه ها در چشم آهوها
می روم آنجا که چون اسبم دو چشم از خواب بگشاید
نقش بندد در نگین مردمک هایش
سایه ی پرواز خاموش پرستوها
عاقبت زین می کنم روزی به بیداری
اسب رهوار مرادم را
رو به سوی قله های دور می آرم
قله های دور ، پنهان در غبار خنده ی خورشید
می روم آنجا که باغ آفرینش را بهاری هست
می روم آنجا که دل ها را شکوه انتظاری هست