140
شعر من و شعر باد
باد مست این شاعر شوریده ی ولگرد
پرسه می زد در خیابان های بی عابر
واژه هایش را میان برگ های ره نشین می جست
واژه ها را از زمین می جست
توده ی الفاظ رنگین را به هم می زد
گاه ، این یک را گزین می کرد
گاه آن یک را قلم می زد
اندک اندک ، شعر شیوایی رقم می زد
شهر ، ساکت بود و باغ آسمان ، خاموش
حوری خورشید سیر از لذت آغوش
تن در استخر بلورین افق می شست
گاه ، سر از آب مینایی بدر می کرد
شهر را از برق شادی شعله ور می کرد
گاه ، عریان ، پای بیرون می نهاد از آب
حوله ی ابر سپید از پیکر پاکش
عطر گرمی می ربود و در هوا می ریخت
عطر او با بوی برگ خیس پوسیده
با گل دیوار باران خورده ، می آمیخت
شهر ، ساکت بود و باغ آسمان ، خاموش
آفتاب اشفانده زلف شسته را بر دوش
باد مست ، این شاعر شوریده ی رسوا
پرسه می زد در خیابان های پر غوغا
واژه هایش را میان برگ های نیمه جان می جست
در غم گنگ خزان می جست
من ، کنارش راه می رفتم
واژه هایم را میان چهره های زنده می جستم
سر به سوی آسمان پاک می کردم
پیکر خورشید را در آب می دیدم
چشم می بستم
آفتاب تازه ای را خواب می دیدم
شعر من با آفتاب تازه می آمیخت
سحر این پیوند
برگ ها را روح می بخشید
لفظ ها را سادگی می داد
واژه ها را مژده ی آزادگی می داد
من، برای باد ، شعری تازه می خواندم
او ، برای شهر ، شعر تازه ای می خواند
شعر او تر بود
اما.... راستی .... اما
این سخن را مایه ای از خود ستایی نیست
شعرم از شعرش روانتر بود