شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۸۵۵
مولوی
مولوی( غزلیات )
96

غزل شمارهٔ ۸۵۵

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مرده ای ز گوری برجست و پیشش آمد
دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد
جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد
جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش
مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
کب از جوار آتش همطبع آتش آمد
جان و دل فرشته جفت هوای حق شد
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان
بی نقش و بی جهات این شش سو منقش آمد
آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی
بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد
ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت
ز استون رحمت او دولت منعش آمد
ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش
وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد
خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی
کان آسمان برون این پنج و این شش آمد