79
غزل شمارهٔ ۶۰۶
با تلخی معزولی میری بنمی ارزد
یک روز همی خندد صد سال همی لرزد
خربندگی و آنگه از بهر خر مرده
بهر گل پژمرده با خار همی سازد
زنهار نخندی تو تا اوت نخنداند
زیرا که همه خنده زین خنده همی خیزد
ای روی ترش بنگر آن را که ترش کردت
تا او شکری شیرین در سرکه درآمیزد
ای خسته افتاده بنگر که که افکندت
چون درنگری او را هم اوت برانگیزد
گر زانک سگی خسبد بر خاک سر کویش
شیر از حذر آن سگ بگدازد و بگریزد