142
غزل شمارهٔ ۲۹۸۷
ای جان و ای دو دیده بینا چگونه ای
وی رشک ماه و گنبد مینا چگونه ای
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای
آن جا که با تو نیست چو سوراخ کژدم است
و آن جا که جز تو نیست تو آن جا چگونه ای
ای جان تو در گزینش جان ها چه می کنی
وی گوهری فزوده ز دریا چگونه ای
ای مرغ عرش آمده در دام آب و گل
در خون و خلط و بلغم و صفرا چگونه ای
زان گلشن لطیف به گلخن فتاده ای
با اهل گولخن به مواسا چگونه ای
ای کوه قاف صبر و سکینه چه صابری
وی عزلتی گرفته چو عنقا چگونه ای
عالم به توست قایم تو در چه عالمی
تن ها به توست زنده تو تنها چگونه ای
ای آفتاب از تو خجل در چه مشرقی
وی زهر ناب با تو چو حلوا چگونه ای
زیر و زبر شدیمت بی زیر و بی زبر
ای درفکنده فتنه و غوغا چگونه ای
گر غایبی ز دل تو در این دل چه می کنی
ور در دلی ز دوده سودا چگونه ای
ای شاه شمس مفخر تبریز بی نظیر
در قاب قوس قرب و در ادنی چگونه ای