شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۹۸
مولوی
مولوی( غزلیات )
90

غزل شمارهٔ ۲۹۸

آه از این زشتان که مه رو می نمایند از نقاب
از درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل
تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب
چون به سگ نان افکنی سگ بو کند آنگه خورد
سگ نه ای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب
در هر آن مردار بینی رنگکی گویی که جان
جان کجا رنگ از کجا جان را بجو جان را بیاب
تو سؤال و حاجتی دلبر جواب هر سؤال
چون جواب آید فنا گردد سؤال اندر جواب
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب
وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب
او ز نازش سر کشیده همچو آتش در فروغ
تو ز خجلت سر فکنده چون خطا پیش صواب
گر خزان غارتی مر باغ را بی برگ کرد
عدل سلطان بهار آمد برای فتح باب
برگ ها چون نامه ها بر وی نبشته خط سبز
شرح آن خط ها بجو از عنده ام الکتاب