شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۹۱۵
مولوی
مولوی( غزلیات )
58

غزل شمارهٔ ۲۹۱۵

خوش بود گر کاهلی یک سو نهی
وز همه یاران تو زوتر برجهی
هست سرتیزی شعار شیر نر
هست دم داری در این ره روبهی
برفروز آتش زنه در دست توست
یوسفت با توست اگر خود در چهی
گر غروب آمد به گور اندرشدی
باز طالع شو ز مشرق چون مهی
گرم شد آن یخ ز جنبش بس گداخت
پس بجنب ای قد تو سرو سهی
برجهان تو اسب را ترکانه زود
که به گوش توست خوب خرگهی
سارعوا فرمود پس مردانه رو
گفت شاهنشاه جان نبود تهی
همچو زهره ناله کن هر صبحگاه
وآنگه از خورشید بین شاهنشهی
بدر هر شب در روش لاغرتر است
بعد کاهش یافت آن مه فربهی
وقت دوری شاه پروردت به لطف
تا چه ها بخشد چو باشی درگهی
بس کن آخر توبه کردی از مقال
در خموشی هاست دخل آگهی