66
غزل شمارهٔ ۲۶۸۰
چنین باشد چنین گوید منادی
که بی رنجی نبینی هیچ شادی
چه مایه رنج ها دیدی تو هر روز
تأمل کن از آن روزی که زادی
چه خون از چشم و دل ها برگشاده ست
که تا تو چشم در عالم گشادی
خداوندا اگر آهن بدیدی
ز اول آن کشاکش کش تو دادی
ز بیم و ترس آهن آب گشتی
گدازیدی نپذرفتی جمادی
ولیک آن را نهان کردی ز آهن
به هر روز اندک اندک می نهادی
چو آهن گشت آیینه به آخر
بگفتا شکر ای سلطان هادی