39
غزل شمارهٔ ۲۶۷۹
ز ما برگشتی و با گل فتادی
دو چشم خویش سوی گل گشادی
ز شرم روی ما گل از تو بگریخت
ز گل واگشتی این جا سر نهادی
نهادی سر که پای من ببوسی
نیابی بوسه گل را بوسه دادی
بدان لب ها که بوی گل گرفته ست
نیابی بوسه گر چه اوستادی
برای رفع بویش این دو لب را
همی مالم به خاکت من ز شادی
کجا بردارم این لب از تو ای خاک
ولی فتنه تویی گل را تو زادی
تو آن خاکی که از حق لطف دزدی
تو دزدی و مریدی و مرادی