103
غزل شماره ۱۶۷
آنچه در مدرسه عمریست که اندوختمی
بیکی عشوه ساقی همه بفروختمی
در دبستان ازل روز نخست از استاد
بجز از درس غم عشق نیاموختمی
نقشت ای سرو قباپوش نشستی بر دل
دیدهٔ دل بدو کون از همه بفروختمی
مستی و باده کشی ها که شدی پیشهٔ ما
شیوهائی است که از چشم تو آموختمی
آخر ای ابر گهربار روا کی باشد
عالمی کام روا از تو و من سوختمی
تیره شد روز من اسرار چو شام دیجور
گرچه صد مشعله هر دم ز دل افروختمی