78
غزل شمارهٔ ۵۵۹
بر در درج قفل زدم یک چندی
عاقبت داد گشادش بت شکر خندی
سخت از ذوق گرفتاری من می کوشد
دست و بازوی کمندافکن وحشی بندی
لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در
بی نیاز از تو جهانی به تو حاجتمندی
تا به نزدیک ترین وعدهٔ وصلت برسم
از خدا می طلبم عمر ابد پیوندی
اگر از مادر دوران همه یوسف زاید
ننشیند چو تو بر دامن او فرزندی
مژده ای درد که در دام تو افتاد آخر
نامفید به دوائی بالم خورسندی
درام از مرغ شب آویز دلی نالان تر
من که دارم ز دل آویز کمندی بندی
دگر امشب چه نظر دیده ندانم که به من
می کند لطف ولی لطف غضب مانندی
بهر نادیدن آن رو گه و بی گه ناصح
می دهد بندم و آن گه چه مؤثر پندی
هست دشنام پیاپی ز لب شیرینش
شربتی غیر مکرر ز مکرر قندی
محتشم عشوهٔ طاقت شکن ساقی بزم
اگر اینست دگر می شکنم سوگندی